قوس و حوت و جوزا و سنبله.
اجساد
( ajsād ) ج ا. پ - مأخوذ از تازى - جسدها و بدنها و كالبدها.
اجساد
( ejsād ) م. ع. رنگ كردن به زعفران و مانند آن. و ملصق گردانيدن به تن جامه را.
اجسام
( ajsām ) ع. ج جسم ( jesm ).
اجسام
( ajsām ) ج ا. پ - مأخوذ از تازى - هر چيزى كه داراى طول و عرض و عمق باشد.
اجسام
( ejsām ) م. ع. خطير و دشوار شدن كار مهم.
اجسر
( ajsor ) ع. ج جسر ( jasr ).
اجسم
( ajsam ) ص. ع. تناور.
و بزرگ.
اجسئنان
( ejsenān ) م. ع. اجسان اجسئنانا: صلب و سخت گرديد.
اجش
( ajacc ) ص. ع. درشت آواز از مردم و از اسب و جز آن و يق سحاب اجش الرعد و فرس اجش الصوت.
وا. يكى از آوازهاى درشت. و گران كه از خيشوم برآرند و بدان لحن سازند.
اجشاء
( ajcā' ) ع. ج جش ( jac' ).
اجشاش
( ejcāc ) م. ع. كبيده كردن گندم.
اجشه: كوفت آن را. و شكست.
اجشام
( ejcām ) م. ع. اجشمنى الامر اجشاما: تكليف كرد مرا بر آن كار.
اجشر
( ajcar ) ص. ع. آنكه در سينهاش خشونت و در آوازش درشتى بود.
اجشرة
( ajcerat ) ع. ج جشير ( jacir ).
اجط
( ejt ) كلمهاى كه گوسپندان را بدان زجر كنند و برانند.
اجظاظ
( ejzāz ) م. ع. اجظ اجظاظا: تكبر كرد و سركشى نمود.
اجعاظ
( ejāz ) م. ع. گريختن و سخت دويدن يق مر مجعظا اى مسرعا يعدو عدوا شديدا. و اجعظه: راند آن را.
اجعاف
( ejāf ) م. ع. اجعفه اجعافا:
بر زمين زد آن را.
اجعال
( ej'āl ) م. ع. اجلعه جعلا. و اجعل الجعل له: مزد داد او را. و اجعل القدر: فرود آورد ديگ را از ديگ پايه با دستمال. و اجعلت الكلبة و غيرها: گشن خواه شد سگ ماده و جز ان و اجعل الماء: كوكالناك گرديد آب.
اجعام
( ej'ām ) م. ع. اجعمه اجعاما از بيخ بركند آن را. و اجعمت الارض اى كثر الحنك على نباتها فاكله و الجاه الى اصوله
اجعان
( ej'ān ) م. ع. اجعن اجعانا:
ستبر و درشت شد گوشت او.
اجعب
( aj'ab ) ص. ع. كلان شكم و سست كار. و حيران و سرگردان و كاهل.
اجعم
( aj'am ) ص. ع. آزمند و حريص.
و آرزومند.
اجفاء
( ejfā' ) م. ع. چون مهموز باشد كفك انداختن يق اجفا الوادى و اجفات القدر. و اجفا الباب: بست در را.
و اجفا الماشية: مانده گردانيد آن چاروا را.
و اجفا بالشيى: انداخت آن چيز را. و اجفات البلاد: بىخير گرديدند اين شهرها.
و چون واوى بود يق اجفى السرج عن فرسه. برداشت زين را از پشت اسب خود.
و اجفاه. دور كرد او را و اجفى الماشية:
مانده گردانيد آن چاروا را و چريدن نداد.
اجفار
( ajfār ) ع. ج جفر ( jafr ).
اجفار
( ejfār ) م. ع. اجفر اجفارا:
ناپديد گرديد. و اجفر عن المراة: باز ماند از جماع آن زن. و اجفر صاحبه:
ترك ملاقات همدم خود كرد. و يق اجفرت ما كنت فيه: ترك كردم آنچه داشتم. و نيز اجفار: بازماندن فحل از گشنى. و گنده بو گرديدن مرد.
اجفال
( ajfāl ) ع. ج جفل ( jafl ) و ( jefl ).
اجفال
( ejfal ) م. ع. اجفلت الريح:
تيز و تند وزيد باد. و اجفلت الريح بالتراب: بر باد داد خاك را و پرانيد.
و اجفلت الظليم: رفت آن شتر مرغ بر زمين و شتافت. و اجفلت الظليم:
شتابانيدم. و گريزانيدم آن شتر مرغ را (لازم و متعدى). و اجفل القوم:
بركنده شدند آن گروه و رفتند. فى حديث الحسن عليه السلام انه ذكر النار فاجفل مغشيا عليه اى خر على الارض.
اجفان
( ajfān ) ع. ج جفن ( jafn ).
اجفان
( ejfān ) م. ع. اجفن اجفانا:
بسيار جماع كرد.
اجفت
( ajoft ) ا. پ. طاق - ضد جفت.
اجفلة
( ajfalat ) ج ا. ع. گروه و جماعت يق جائوا اجفلة و از فلة و باجفلتهم و بازفلتهم: يعنى آمدند همۀ آن گروه.
اجفلى
( ajfalā ) ا ج. ع. جماعت از هر چيز. و ا. مهمانى عام. مر. جفلى ( jaflā ).
اجفن
( ajfon ) ع. ج جفن. ( jafn ).
اجفئظاظ
( ejfe'zāz ). و
اجفيظاظ
( ejfizāz ) م. ع. اجفاظت الجيفة او اجفاظت الجيفة: برآماسيد آن مردار.
اجفيل
( ejfil ) ص. ع. ترسنده و ترسو و بد دل. و شتر مرغى كه از هر چيز برمد.
و كمانى كه تيرش دو رو رود. و زن كلانسال.
و نيز اجفيل: سريع.
اجكال
( ejkāl ) م. ع. ستيزه و الحاح كردن در بيع و خريد و فروخت.
اجل
( ajl ) م. ع. اجله اجلا (از باب ضرب): دوا كرد درد گردن او را. و بند كرد