برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۱۳

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۹۹–

قوس و حوت و جوزا و سنبله.

اجساد

( ajsād ) ج ا. پ - مأخوذ از تازى - جسدها و بدنها و كالبدها.

اجساد

( ejsād ) م. ع. رنگ كردن به زعفران و مانند آن. و ملصق گردانيدن به تن جامه را.

اجسام

( ajsām ) ع. ج جسم ( jesm ).

اجسام

( ajsām ) ج ا. پ - مأخوذ از تازى - هر چيزى كه داراى طول و عرض و عمق باشد.

اجسام

( ejsām ) م. ع. خطير و دشوار شدن كار مهم.

اجسر

( ajsor ) ع. ج جسر ( jasr ).

اجسم

( ajsam ) ص. ع. تناور.

و بزرگ.

اجسئنان

( ejsenān ) م. ع. اجسان اجسئنانا: صلب و سخت گرديد.

اجش

( ajacc ) ص. ع. درشت آواز از مردم و از اسب و جز آن و يق سحاب اجش الرعد و فرس اجش الصوت.

وا. يكى از آوازهاى درشت. و گران كه از خيشوم برآرند و بدان لحن سازند.

اجشاء

( ajcā' ) ع. ج جش ( jac' ).

اجشاش

( ejcāc ) م. ع. كبيده كردن گندم.

اجشه: كوفت آن را. و شكست.

اجشام

( ejcām ) م. ع. اجشمنى الامر اجشاما: تكليف كرد مرا بر آن كار.

اجشر

( ajcar ) ص. ع. آنكه در سينه‌اش خشونت و در آوازش درشتى بود.

اجشرة

( ajcerat ) ع. ج جشير ( jacir ).

اجط

( ejt ) كلمه‌اى كه گوسپندان را بدان زجر كنند و برانند.

اجظاظ

( ejzāz ) م. ع. اجظ اجظاظا: تكبر كرد و سركشى نمود.

اجعاظ

( ejāz ) م. ع. گريختن و سخت دويدن يق مر مجعظا اى مسرعا يعدو عدوا شديدا. و اجعظه: راند آن را.

اجعاف

( ejāf ) م. ع. اجعفه اجعافا:

بر زمين زد آن را.

اجعال

( ej'āl ) م. ع. اجلعه جعلا. و اجعل الجعل له: مزد داد او را. و اجعل القدر: فرود آورد ديگ را از ديگ پايه با دستمال. و اجعلت الكلبة و غيرها: گشن خواه شد سگ ماده و جز ان و اجعل الماء: كوكال‌ناك گرديد آب.

اجعام

( ej'ām ) م. ع. اجعمه اجعاما از بيخ بركند آن را. و اجعمت الارض اى كثر الحنك على نباتها فاكله و الجاه الى اصوله

اجعان

( ej'ān ) م. ع. اجعن اجعانا:

ستبر و درشت شد گوشت او.

اجعب

( aj'ab ) ص. ع. كلان شكم و سست كار. و حيران و سرگردان و كاهل.

اجعم

( aj'am ) ص. ع. آزمند و حريص.

و آرزومند.

اجفاء

( ejfā' ) م. ع. چون مهموز باشد كفك انداختن يق اجفا الوادى و اجفات القدر. و اجفا الباب: بست در را.

و اجفا الماشية: مانده گردانيد آن چاروا را.

و اجفا بالشيى: انداخت آن چيز را. و اجفات البلاد: بى‌خير گرديدند اين شهرها.

و چون واوى بود يق اجفى السرج عن فرسه. برداشت زين را از پشت اسب خود.

و اجفاه. دور كرد او را و اجفى الماشية:

مانده گردانيد آن چاروا را و چريدن نداد.

اجفار

( ajfār ) ع. ج جفر ( jafr ).

اجفار

( ejfār ) م. ع. اجفر اجفارا:

ناپديد گرديد. و اجفر عن المراة: باز ماند از جماع آن زن. و اجفر صاحبه:

ترك ملاقات همدم خود كرد. و يق اجفرت ما كنت فيه: ترك كردم آنچه داشتم. و نيز اجفار: بازماندن فحل از گشنى. و گنده بو گرديدن مرد.

اجفال

( ajfāl ) ع. ج جفل ( jafl ) و ( jefl ).

اجفال

( ejfal ) م. ع. اجفلت الريح:

تيز و تند وزيد باد. و اجفلت الريح بالتراب: بر باد داد خاك را و پرانيد.

و اجفلت الظليم: رفت آن شتر مرغ بر زمين و شتافت. و اجفلت الظليم:

شتابانيدم. و گريزانيدم آن شتر مرغ را (لازم و متعدى). و اجفل القوم:

بركنده شدند آن گروه و رفتند. فى حديث الحسن عليه السلام انه ذكر النار فاجفل مغشيا عليه اى خر على الارض.

اجفان

( ajfān ) ع. ج جفن ( jafn ).

اجفان

( ejfān ) م. ع. اجفن اجفانا:

بسيار جماع كرد.

اجفت

( ajoft ) ا. پ. طاق - ضد جفت.

اجفلة

( ajfalat ) ج ا. ع. گروه و جماعت يق جائوا اجفلة و از فلة و باجفلتهم و بازفلتهم: يعنى آمدند همۀ آن گروه.

اجفلى

( ajfalā ) ا ج. ع. جماعت از هر چيز. و ا. مهمانى عام. مر. جفلى ( jaflā ).

اجفن

( ajfon ) ع. ج جفن. ( jafn ).

اجفئظاظ

( ejfe'zāz ). و

اجفيظاظ

( ejfizāz ) م. ع. اجفاظت الجيفة او اجفاظت الجيفة: برآماسيد آن مردار.

اجفيل

( ejfil ) ص. ع. ترسنده و ترسو و بد دل. و شتر مرغى كه از هر چيز برمد.

و كمانى كه تيرش دو رو رود. و زن كلان‌سال.

و نيز اجفيل: سريع.

اجكال

( ejkāl ) م. ع. ستيزه و الحاح كردن در بيع و خريد و فروخت.

اجل

( ajl ) م. ع. اجله اجلا (از باب ضرب): دوا كرد درد گردن او را. و بند كرد