و سپس اصلع.
اجلحمام
( ejlehmām ) م. ع. اجلحموا اجلحماما: فراهم آمدند.
اجلخاخ
( ejlexāx ) م. ع. اجلخ اجلخاخا: ضعيف و سست استخوان گرديد. و اجلخ فى السجود: گشاده داشت هر دو بازو را در سجده.
اجلخباب
( ejlexbāb ) م. ع. افتادن.
اجلخمام
( ejlexmām ) م. ع. گرد آمدن مردم. و سركشى كردن. و بسيار شدن.
اجلد
( ajlad ) ا. ع. زمين هموار. ج.
اجالد.
اجلع
( ajla' ) ص. ع. آنكه فرج وى هميشه برهنه باشد. و آنكه دندانهاى پيشين وى از لب زيرين بيرون بوده و نمايان بود.
اجلعباب
( ejle'bāb ) م. ع. دراز خفتن.
و تيز رفتن. و بسيار شدن. و پراكنده گشتن.
و بسيار گرديدن شتران.
اجلعداد
( ejle'dād ) م. ع. اجلعد اجلعدادا: دراز افتاد.
اجلنخاء
( ejlenxā' ) م. ع. فروخفتن.
و نشستن.
اجلنظاء
( ejlenzā' ) م. ع. اجلنظى اجلنظاء: غضبناك شد. و اجلنظى الرجل: بر پشت خوابيد آن مرد و بلند كرد پايهاى خود را. و نيز بر پهلو خوابيد و غلطيد.
اجلنفاع
( ejlenfā' ) م. ع. تناور و فراخ شكم گرديدن.
اجلوّاد
( ejlevvād ) م. ع. تيز رفتن شتر.
و روان شدن باران.
اجلوّاظ
( ejlevvāz ) م. ع. راست شدن.
و مستمر گرديدن.
اجله
( ajlah ) ص. ع. مرد فراخ پيشانى.
و گاو بىشاخ.
اجله
( ajelle ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - مردم بزرگ قدر و جليل الشأن و داراى حشمت و شوكت.
اجلى
( ajlā ) ص. ع. مجللتر و موقرتر.
و خوبروئى كه موى پيشانى وى رفته باشد.
و ا خ. نام موضعى. و ابن اجلى ص.:
كسى كه كار وى آشكارا بود.
اجليلاء
( ejlilā' ) م. ع. اجلولى اجليلاء: برآمد از شهرى بسوى شهرى ديگر.
اجم
( ajm ) ا. ع. هر خانۀ چهارگوشۀ پهن و هموار.
اجم
( ajm ) م. ع. اجم الطعام و غيره اجما (از باب ضرب): ناخوش داشت طعام و جز آن را و دلگير شد از آن. و اجم الماء:
بگرديد آب از حال خود. و اجم فلانا:
باعث شد فلان را بر چيزى كه ناخوش مىدارد آن را.
اجم
( ojm ) و ( ojom ) و ( ajam ) ع. ج اجمة ( ajamat ).
اجم
( ajam ) م. ع. اجم الطعام اجما (از باب سمع): ناخوش داشت آن طعام را.
و سير شد از آن. و دلگير شد از مداومت بر آن.
اجم
( ajam ) ا. پ. - مأخوذ از تازى نفرت. و اجم كردن ف ل.: نفرت كردن.
اجم
( ojom ) و ( ojm ) ا. ع. قلعه. ج:
آجام. و ا خ. قلعهاى در مدينۀ منوره.
اجم
( ajamm ) ص. ع. استخوان بسيار گوشت. و مردى كه در جنگ بىنيزه باشد.
و گوسپند بىشاخ. و اسبى كه سوار از ميان دو گوش آن نيزه را رد نكرده باشد. وا. فرج زن. و قدح. و بنيان الاجم: بنيان بىكنگره . و الاجم: من القاب اجزء العروض ما كان اعصب معقولا مثل مفاعلتن يرد الى فاعلن.
شبه بالكبش الاجم الذى لا قرن له.
اجمأ
( ajma' ) ص. ع. فرس اجمأ: اسبى كه غرۀ كشيده دارد.
اجماء
( ejmā' ) ا. ع. فروهشتگى غرۀ اسب و كشيدگى آن.
اجماء
( ajemmā' ) ع. ج جميم ( jamim ).
اجمات
( ajamāt ) ج. اجمة ( ajamat ).
اجماج
( ojmāj ) ا خ. پ. - مأخوذ از تركى - بهشت و جنت.
اجماد
( ajmād ) ع. ج جمد ( jomd ) و ( jomod ) و ( jamad ).
اجماد
( ejmād ) م. ع. اجمد الحق اجمادا: ثابت گردانيد حق را. و اجمد فلان: كمخير گرديد فلان. و در ماه جمادى درآمد فلان.
اجمار
( ejmār ) م. ع. اجمر اجمارا:
بخور كرد. و اجمر القوم على الامر:
گرد آمدند آن گروه بر آن كار. و اجمرت المراة: گره زد آن زن گيسوان را در پس قفا.
و اجمر السلطان جيشه: بازداشت آن پادشاه لشكر را در لشكرگاه و بازنگردانيد آنها را. و اجمر فلان: شتافت فلان. و اجمر الفرس: جست در قيد. و اجمر الثوب: بخور داد آن جامه را. و اجمر النار مجمرا: آماده كرد آتش را. و اجمر البعير: هموار گرديد سپل آن شتر و خط ميان دو سلاماى وى باقى نماند. و اجمر النخل: اندازه كرد بار آن خرما بن را پس چيد و جمع كرد آن را. و اجمرت الليلة:
پنهان شد در آن شب ماه نو. و اجمر الامر بنى فلان: شامل شد آن كار بنى فلان را.
و اجمر الخيل: رياضت داد گروه اسبان را. و گرد آورد آنها را.
اجماع
( ajmā' ) ع. ج جمع ( jom' ).
اجماع
( ejmā' ) م. ع. متفق شدن. و فراهم آوردن كار و آماده كردن. و حمله كردن چيزى را و سبك گردانيدن. و بستن همۀ پستان ناقه را.