برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۱۵

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۰۱–

و سپس اصلع.

اجلحمام

( ejlehmām ) م. ع. اجلحموا اجلحماما: فراهم آمدند.

اجلخاخ

( ejlexāx ) م. ع. اجلخ اجلخاخا: ضعيف و سست استخوان گرديد. و اجلخ فى السجود: گشاده داشت هر دو بازو را در سجده.

اجلخباب

( ejlexbāb ) م. ع. افتادن.

اجلخمام

( ejlexmām ) م. ع. گرد آمدن مردم. و سركشى كردن. و بسيار شدن.

اجلد

( ajlad ) ا. ع. زمين هموار. ج.

اجالد.

اجلع

( ajla' ) ص. ع. آنكه فرج وى هميشه برهنه باشد. و آنكه دندانهاى پيشين وى از لب زيرين بيرون بوده و نمايان بود.

اجلعباب

( ejle'bāb ) م. ع. دراز خفتن.

و تيز رفتن. و بسيار شدن. و پراكنده گشتن.

و بسيار گرديدن شتران.

اجلعداد

( ejle'dād ) م. ع. اجلعد اجلعدادا: دراز افتاد.

اجلنخاء

( ejlenxā' ) م. ع. فروخفتن.

و نشستن.

اجلنظاء

( ejlenzā' ) م. ع. اجلنظى اجلنظاء: غضبناك شد. و اجلنظى الرجل: بر پشت خوابيد آن مرد و بلند كرد پايهاى خود را. و نيز بر پهلو خوابيد و غلطيد.

اجلنفاع

( ejlenfā' ) م. ع. تناور و فراخ شكم گرديدن.

اجلوّاد

( ejlevvād ) م. ع. تيز رفتن شتر.

و روان شدن باران.

اجلوّاظ

( ejlevvāz ) م. ع. راست شدن.

و مستمر گرديدن.

اجله

( ajlah ) ص. ع. مرد فراخ پيشانى.

و گاو بى‌شاخ.

اجله

( ajelle ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - مردم بزرگ قدر و جليل الشأن و داراى حشمت و شوكت.

اجلى

( ajlā ) ص. ع. مجلل‌تر و موقرتر.

و خوب‌روئى كه موى پيشانى وى رفته باشد.

و ا خ. نام موضعى. و ابن اجلى ص.:

كسى كه كار وى آشكارا بود.

اجليلاء

( ejlilā' ) م. ع. اجلولى اجليلاء: برآمد از شهرى بسوى شهرى ديگر.

اجم

( ajm ) ا. ع. هر خانۀ چهارگوشۀ پهن و هموار.

اجم

( ajm ) م. ع. اجم الطعام و غيره اجما (از باب ضرب): ناخوش داشت طعام و جز آن را و دلگير شد از آن. و اجم الماء:

بگرديد آب از حال خود. و اجم فلانا:

باعث شد فلان را بر چيزى كه ناخوش مى‌دارد آن را.

اجم

( ojm ) و ( ojom ) و ( ajam ) ع. ج اجمة ( ajamat ).

اجم

( ajam ) م. ع. اجم الطعام اجما (از باب سمع): ناخوش داشت آن طعام را.

و سير شد از آن. و دلگير شد از مداومت بر آن.

اجم

( ajam ) ا. پ. - مأخوذ از تازى نفرت. و اجم كردن ف ل.: نفرت كردن.

اجم

( ojom ) و ( ojm ) ا. ع. قلعه. ج:

آجام. و ا خ. قلعه‌اى در مدينۀ منوره.

اجم

( ajamm ) ص. ع. استخوان بسيار گوشت. و مردى كه در جنگ بى‌نيزه باشد.

و گوسپند بى‌شاخ. و اسبى كه سوار از ميان دو گوش آن نيزه را رد نكرده باشد. وا. فرج زن. و قدح. و بنيان الاجم: بنيان بى‌كنگره . و الاجم: من القاب اجزء العروض ما كان اعصب معقولا مثل مفاعلتن يرد الى فاعلن.

شبه بالكبش الاجم الذى لا قرن له.

اجمأ

( ajma' ) ص. ع. فرس اجمأ: اسبى كه غرۀ كشيده دارد.

اجماء

( ejmā' ) ا. ع. فروهشتگى غرۀ اسب و كشيدگى آن.

اجماء

( ajemmā' ) ع. ج جميم ( jamim ).

اجمات

( ajamāt ) ج. اجمة ( ajamat ).

اجماج

( ojmāj ) ا خ. پ. - مأخوذ از تركى - بهشت و جنت.

اجماد

( ajmād ) ع. ج جمد ( jomd ) و ( jomod ) و ( jamad ).

اجماد

( ejmād ) م. ع. اجمد الحق اجمادا: ثابت گردانيد حق را. و اجمد فلان: كم‌خير گرديد فلان. و در ماه جمادى درآمد فلان.

اجمار

( ejmār ) م. ع. اجمر اجمارا:

بخور كرد. و اجمر القوم على الامر:

گرد آمدند آن گروه بر آن كار. و اجمرت المراة: گره زد آن زن گيسوان را در پس قفا.

و اجمر السلطان جيشه: بازداشت آن پادشاه لشكر را در لشكرگاه و بازنگردانيد آنها را. و اجمر فلان: شتافت فلان. و اجمر الفرس: جست در قيد. و اجمر الثوب: بخور داد آن جامه را. و اجمر النار مجمرا: آماده كرد آتش را. و اجمر البعير: هموار گرديد سپل آن شتر و خط ميان دو سلاماى وى باقى نماند. و اجمر النخل: اندازه كرد بار آن خرما بن را پس چيد و جمع كرد آن را. و اجمرت الليلة:

پنهان شد در آن شب ماه نو. و اجمر الامر بنى فلان: شامل شد آن كار بنى فلان را.

و اجمر الخيل: رياضت داد گروه اسبان را. و گرد آورد آنها را.

اجماع

( ajmā' ) ع. ج جمع ( jom' ).

اجماع

( ejmā' ) م. ع. متفق شدن. و فراهم آوردن كار و آماده كردن. و حمله كردن چيزى را و سبك گردانيدن. و بستن همۀ پستان ناقه را.