برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۱۶

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۰۲–

و علف دادن و راندن همۀ شتران را. و عزم كردن بر كارى يق اجمعت الامر و اجمعت عليه الحديث: من لم يجمع الصيام من الليل فلا صيام له: قوله تعالى فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ‌ اى و ادعوا شركائكم. و قولهم اجمع المطر الارض يعنى فراگرفت باران همۀ آن زمين را.

اجماع

( ejmā' ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - اتحاد و اتفاق. و انبوهى. و گرد هم آمدنى. و مجلس قانون‌گذارى. و هم‌آيى. و ا ج.: جمعيت و گروه. و اجماع كردن ف ل.: گرد آمدن.

و باهم هم‌رأى شدن. و متحد گشتن و اتفاق كردن.

اجمال

( ajmāl ) ع. ج جمل ( jamal ).

اجمال

( ejmāl ) م. ع. اجمل الشحم اجمالا: گداخت آن پيه را. و اجمل فى الطلب: آهستگى كرد در طلب و افراط ننمود.

و اجمل الشيى: گرد آورد آن چيز را پس از پراكندگى. و اجمل الحساب: جمله كرد آن حساب را. و اجمل الصنيعة: نيكو كرد آن كار را. و بسيار كرد آن را. و نيز اجمال:

خوبى كردن. و داراى شتر بسيار شدن مرد.

اجمال

( ejmāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - خلاصه و اختصار و اجمال كلام: خلاصۀ كلام.

اجمالا

( ejmālan ) م ف. پ. - مأخوذ از تازى - مختصرا و بطور اختصار و بطور خلاصه.

و مختصر كلام.

اجمالى

( ejmāli ) ص. پ. اختصارى و كوتاه و مجمل.

اجمام

( ejmām ) م. ع. اجم الفرس اجماما: سوارى كرده نشد آن اسب و آسوده گرديد. و نيز اجمام: آسايش دادن ستور را (لازم و متعدى). و اجمم نفسك يوما او يومين: نفس خود را يك دو روز آسايش بده. و اجم الماء: گذاشت آب را تا گرد آيد. و اجم الامر: نزديك شد آن كار. و اجم الفراق: هنگام فراق در رسيد. و اجم الملوك: پيمود پيمانه را بعد پرى.

اجمة

( ajamat ) ا. ع. نيستان و نيزار. و درختهاى بسيار بهم پيچيده و جنگل و بيشه. و جاى نشيب كه فراهم آمد نگاه آب و رستنگاه نى و كلك باشد. و انبارهاى زير زمينى. ج:

اجم و اجم و اجم و آجام و اجام و اجمات.

اجمع

( ajma' ) و ( ajmo' ) ا ج. ع. همه و همگى يق جاؤا باجمعهم يعنى آمدند همه.

و هو واحد فى معنى جمع و ليس له منفرد من لفظه. ج: اجمعون مر. ابتع.

اجمعون ( ajmauna ) و اجمعين

( ajmaina ) ع. ج اجمع ( ajma' ).

اجمل

( ajmal ) ص. ع. جميل‌تر و رعناتر و خوب‌تر. و صاحب جمال‌تر.

اجمود ( ajmud ) و اجموده

( ajmude ) ا. پ. كرفس.

اجمير

( ajmir ) ا خ. پ. نام ايالتى در هندوستان.

اجن

( ajn ) م. ع. اجن القصار الثوب اجنا: (از باب نصر و ضرب): كوفت آن گازر جامه را.

اجن

( ajn ) و ( ajan ) م. ع. اجن الماء اجنا و اجونا و اجنا (از باب ضرب و نصر و سمع): برگرديد آن آب از مزه و رنگ.

اجن

( ajen ) ص. ع. ماء اجن: آب برگرديده رنگ و مزه و آب گنديده.

اجنا

( ajnā ) ص. ع. رجل اجنا: مرد كوزپشت.

اجنأ

( ajna' ) ص. ع. رجل اجنأ: مرد كوزپشت.

اجناء

( ajnā' ) ع ج جانى و جنا. المثل:

اجناءها ابناءها يعنى اشخاصى كه مرتكب شدند خرابى اين خانه را كسانى هستند كه اين خانه را بنا كرده‌اند - و گفته‌اند اصل مثل جناتها بناتها بوده زيرا كه فاعل بر افعال جمع بسته نمى‌شود.

اجناء

( ejnā' ) م. ع. چون مهموز باشد بر روى افتادن يق اجنا عليه. و چون يائى بود يق اجنى الشجر: رسيده شد ميوۀ آن درخت.

و اجنت الارض: بسيار شد گياه آن زمين.

و بسيار شد سماروغ و مانند آن در آن زمين.

اجناب

( ajnāb ) ع. ج جنب ( janb ) و ( jonob ).

اجناب

( ejnāb ) م. ع. اجنبه اياه اجنابا: دور داشت آن را از آن. و اجنب فلان: جنب گرديد فلان. و كذلك اجنب (مجهولا). و اجنب القوم: در باد جنوب در آمدند آن قوم.

اجناح

( ejnāh ) م. ع. اجنح اجناحا:

ميل كرد. و اجنحه: ميل داد او را (لازم و متعدى).

اجناد

( ajnād ) ع. ج جند ( jond ).

اجناس

( ajnās ) ع. ج جنس ( jens ).

اجناس

( ajnās ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - اقسام و انواع و گونه‌ها. و عموم. و متاع و اموال و اسباب خانه. و اجناس اموال:

اقسام مختلفۀ از دولت و مكنت. و اجناس مختلفه: اقسام و انواع مختلفه و گوناگون.

و اجناس كعب بازى: اسباب بازى.

اجناف

( ejnāf ) م. ع. اجنف اجنافا:

ميل كرد از حق. و اجنف فى وصيته: ميل كرد از حق در وصيت خود. و اجناف مختص است بوصيت و جنف در مطلق ميل استعمال مى‌شود.

و اجنف فلانا. يافت فلان را مايل از حق.

اجنان

( ajnān ) ع. ج جنن ( janan ) و جنان.