برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۲۶

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۱۲–

احدا

( ahadan ) م ف. ع. يك يك و فردا فردا.

احداء

( ehdā' ) م. ع احدى احداء:

قصد كرد چيزى را.

احداء

( aheddā' ) ع ج حداء.

احداب

( ehdāb ) م. ع احد به عليه احدابا: مهربان كرد او را بر آن. و احدبه الله: كلمۀ دعا يعنى كوزپشت گرداند او را خداى.

احداث

( ahdās ) ج ا. ع. بارانهاى اول سال. و احداث الدهر: سختيها و بلاهاى زمانه.

احداث

( ahdās ) ع. ج حدث و حدث.

احداث

( ahdās ) ا. پ - مأخوذ از تازى - هر چيز تازه و از نو پديد آمده.

جناب صدر الافاضل ميرزا لطفعلى كه از اكابر علما و ادباى اين عصر و در همۀ علوم ادبيه ويژه در علم لغات تازى و فارسى بى‌مثل و مانند است چنين مى‌گويد: احداث آن زرى است كه شحنه از مردم بازار بپاداش نگاهبانى و پاسبانى مى‌خواهد و امروز اهطاس و يا اعطاس مى‌گويند و مى‌نويسند. و اين شعر انورى را كه بر سبيل مطايبه التماس اجرت حمام نموده شاهد مى‌آورد: بى‌شك امروز شحنۀ حمام خواهد احداث و من تهى‌دستم.

احداث

( ehdās ) م. ع. صيقل كردن شمشير.

و احدث احداثا: زنا كرد. و احدث الرجل: شكست وضوى آن مرد. و احدثه الله: حادث كرد او را خداى.

احداث

( ehdās ) ا. پ - مأخوذ از تازى - هر كارى كه از نو پديد آورند. و احداث شدن ف ل.: از نو پديد شدن. و احداث كردن ف م.: پديد كردن.

احداثات

( ehdāsāt ) ج ا. پ - ماخوذ از تازى - چيزهاى از نو پديد آمده.

احداج

( ahdāj ) ع. ج حدج.

احداج

( ehdāj ) م. ع. احدج البعير احداجا: حدج بست بر آن شتر. و احدجت شجرة الحنظل: بار آورد درخت حنظل.

احداد

( ehdād ) م. ع. احد السكين احدادا: تيز كرد آن كارد را بسنگ يا سوهان.

و احد النظر اليه: تيز نگريست بسوى وى. و احدت المراة: جامۀ سوك پوشيد آن زن جهت عده.

احدار

( ehdār ) م. ع. آماس كردن اندام از زخم چوب. و آماسانيدن (لازم و متعدى).

و بر تافتن ريشۀ جامه چنانكه در گليمها كنند.

و احدر ثوبه: ريشۀ جامه را اندرون كرده دوخت آن را.

احداق

( ahdāq ) ع. ج حدقة. و احداق المرضى ا. گل بابونه.

احداق

( ehdāq ) م. ع. گرد چيزى بر آمدن و احاطه كردن - و يعدى بالباء - يق احد قوابه. و احدقت الروضة:

حديقه گشت مرغزار.

احدام

( ehdām ) م. ع. احدمت النار احداما: برافروخته گرديد آن آتش.

احدم الحر: سخت شد گرما.

احدان

( ohdān ) ع. ج احد و واحد.

احداها

( ehdāhā ) ا. ع. ابن احداها اى كريم الاباء و الامهات من الرجال و الابل:

مرد يا شتر نجيب الطرفين كه از طرف پدر و مادر هر دو نجيب باشد.

احدب

( ahdab ) ص. ع. گوژ پشت.

ج: حدب.

احدب

( ahdab ) ا. ع. شدت و سختى.

و نام رگى در ذراع.

احدباب

( ehdebāb ) م. ع. احدب احدابابا گوژپشت گرديد.

احدة

( aheddat ) ع. ج حداد.

احدث

( ahdas ) ص. ع. تازه‌تر و جوان‌تر.

احدر

( ahdar ) ص. ع. كسى كه يك را دو بيند. ج: حدر. و كسى كه ران وى پر گوشت و طرف بالاى تنه‌اش باريك بود.

احدل

( ahdal ) ص. ع. مردى كه يك دوش وى افراشته‌تر از ديگرى بود. و مردى كه دوش و گردن او بسوى سينه بيرون آمده باشد و مرد كج گردن. ج: حدل. و هر حيوانى كه يك خصيه داشته باشد. و چپه دست. و بر يك جانب راه رونده. و ا خ. نام سگى. و نام اسبى.

احدوثة

( ohdusat ) ا. ع افسانه و سخن.

ج: احاديث.

احدور

( ohdur ) ا. ع. زمين نشيب.

احدون

( ahadun ) ع. ج احد.

احدى

( ehdā ) ا. ع. مونث احد يعنى يكى و احدى الاحد: كار بزرگ و بد يق اتى فلان باحدى الاحد يعنى فلان كرد كار بسيار بدى. و احدى عشرة ( acerat ) و يا احدى عشرة ( acrat ): مؤنث احد عشر يعنى يازده. و احدى السبع ا خ.: يكى از هفت شدائد و مقصود يا هفت سال قحط زمان يوسف است يا هفت شب عذاب قوم عاد.

احدى

( ahadi ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - نام قسمى از سپاه نظامى هندوستان.

احدى

( ahadi ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - كسى.

احدى الاحد

( ahadiyol-ahad ) ص.

ع. كلمۀ مدح يق فلان احدى الاحد يعنى فلان بيهمتاست.

احدى الحسنين

( ehdal-hosnayn ) ا. پ. مأخوذ از تازى - يعنى يكى از دو نيكوئى.

احديت

( ahadiyat ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - يگانگى و بى‌همتائى. و اتفاق.