برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۴۰

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۲۶–

اختراف

( exterāf ) م. ع اخترف الثمار اخترافا: چيد آن ميوه‌ها را در فصل خريف.

اختراق

( exterāq ) م. ع. گذشتن باد.

و اخترق فلان: گذشت فلان و رفت.

و اخترق الكذب: بربافت دروغ را.

اخترام

( exterām ) م. ع. اخترم الشى اختراما: بريد آن چيز را. و اخترمته المنية: گرفت او را مرگ.

و اخترمت المنية القوم: از بيخ بر كند مرگ آن قوم را و بريد آنها را. و اخترم فلان عنا: (مجهولا): يعنى مرد فلان.

اختران

( axtarān ) پ. ج اختر. و اختران تب زده ج ا. ستاره‌ها كه در آب نمايان باشند.

اخترستان

( axtar-setān ) ا خ. پ. نام ستاره‌اى در علم هيئت و نجوم.

اختر شمار

( axtar-comār ) و

اختر شمر

( axtar-comar ) و

اختر شناس

( axtar-cenās ) ا. پ. منجم و هيوى و عالم بعلم هيئت.

اخترگراى

( axtar-gerāy ) ا. پ.

كسى كه رسد مى‌كند كواكب را و تعيين حركات آنها را مى‌نمايد و منجم.

اخترگو

( axtar-gu ) يا ( axtar-gow ) ا.

پ. منجم و اخترشناس. ج: اخترگويان.

اختزاز

( extezāz ) ع. به تير و نيزه دوختن. و اختزه: در جماعت آمده گرفت او را از آنان. و اختز البعير من الابل:

گرفت آن شتر را از ميان شتران.

اختزاع

( extezā' ) م. ع. بريدن از قوم و جدا كردن از آنها يق اختزعته من القوم: اى قطعته عنهم.

اختزاق

( extezāq ) م. ع. اختزق السيف اختزاقا: برهنه شد آن شمشير.

اختزال

( extezāl ) م. ع. تنها و منفرد بودن. و انداختن. و بريدن.

اختزان

( extezān ) م. ع. اختزن المال اختزانا: جمع كرد مال را. و اختزن السر: نگاهداشت و پنهان كرد آن راز را. و اختزن طريقا: نزديك‌ترين راه را گرفت.

اختشاب

( extecāb ) م. ع. اختشب الشعر اختشابا: شعر گفت چنانكه آمد بدون فكر بسيار و تصنع.

اختشاش

( extecāc ) م. ع. خشاش و حشرات زمين خوردن.

اختشاع

( extecā' ) م. ع. فروتنى كردن.

اختصاء

( extesā ) م. ع. خود را خصى كردن و خواجه نمودن.

اختصار

( extesār ) م. ع. اختضر الكلام اختصارا: كوتاه كرد سخن را.

و اختصر فلان: گرفت فلان تهيگاه را و دست بر تهيگاه نهاد و مخصره بدست گرفت.

و اختصر السجدة: خواند سوره‌اى از قرآن را كه در آن سنجده بود و گذاشت آيۀ سجده را تا سجده كردن نشود. يا آيۀ سجده را جدا كرده خواند تا سجده كند - و قد نهى عنها.

و اختصر الطريق: گرفت نزديكترين راه را در رفتن. و اختصر الجارية: ربود دوشيزگى آن دختر. را قبل از بلوغ او. و اختصر فى قطع الشى: از بيخ نبريد آن چيز را. و نيز اختصار: دو آيه از آخر سوره در نماز خواندن. و دور كردن زوائد چيزى.

اختصار

( extesār ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - سخن قليل اللفظ و كثير المعنى. و كوتاهى و ايجاز و اجمال. و اختصار كردن ف ل.:

كوتاه كردن سخن. و باختصار كوشيدن:

بكوتاهى كوشيدن. و بالاختصار م ف.: بالجمله و بطور اجمال و بطور كوتاهى.

اختصارا

( extesāran ) م ف. پ. - مأخوذ از تازى - اجمالا و بطور اختصار و كوتاهى.

اختصاص

( extesās ) م. ع. اختص اختصاصا: خاص گرديد. و اختصه بالشى: خاص كرد او را به آن چيز (لازم و متعدى).

اختصاص

( extesās ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - امتياز و تخصيص. و مخصوص بيكى و كسى و غير عمومى. و عدم مشاركت و عدم عموميت.

و اختصاص دادن ف م.: چيزى را به كسى مخصوص كردن و شريك نكردن ديگرى را در آن.

و اختصاص داشتن ف ل.: مخصوص بودن و شريك نداشتن و عمومى نبودن.

اختصاصات

( extesāsāt ) ج ا. پ.

عدم شراكتها و امتيازات. و چيزهاى مخصوص.

اختصاف

( extesāf ) م. ع. اختصف الورق على بدنه اختصافا: برههم نهاد و چسبانيد برگها را يكان‌يكان بر تن خود تا عورت بنظر نيايد و منه قوله تعالى فى قرائة الحسن يخصفان عليهما من ورق الجنة.

اختصام

( extesām ) م. ع. اختصموا اختصاما: با يكديگر خصومت و دشمنى كردند.

اختضاب

( extezāb ) م. ع. خود را رنگ كردن.

اختضاد

( extezād ) م. ع. اختضد البعير اختضادا: مهار در بينى آن شتر كرده سوار شد بر آن.

اختضار

( extezār ) م. ع. اختضر اختضارا: بريده گرديد. و اختضر الحمل:

برداشت آن بار را. و اختضر الجارية:

ربود دوشيزگى آن كنيز را قبل از بلوغ. و اختضر الكلاء: بريد آن گياه را كه سبز بود. و اختضر (مجهولا): تازه و تر گرفته شد و اختضر فلان مجهولا: جوانمرد شد فلان.