برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۴۱

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۲۷–

اختضاع

( extezā' ) م. ع. اختضع اختضاعا: فروتنى كرد. و گذشت بشتاب.

و اختضع الفحل الناقة. خوابانيدن شتر نر ماده شتر را جهت گشنى.

اختضام

( extzām ) م. ع. اختضمه اختضاما. بريد آن را. و اختضم الطريق:

بريد راه را برفتن. و السيف يختضم جفنه: آن شمشير مى‌برد و مى‌خورد نيام خود را از جهت تيزى و حدتى كه دارد.

اختطاء

( extetā ) م. ع. اختطى اختطاء: گام زد. و اختطى الناس:

تخطى كرد رقاب مردم را.

اختطاب

( extetāb ) م. ع. خطبه پذيرفتن و يق الخطبة من الرجال و الاختطاب من ولى المراة. و اختطب المراة:

خواستگارى كرد آن زن را. و اختطب القوم فلانا: خواندند آن قوم فلان را در تزويج يكى از زنان قبيلۀ خود.

اختطاطا

( extetāt ) م. ع. اختط الارض اختطاطا: جهت بنا خط كشيد گرداگرد آن زمين و حد معين كرد. و اختط وجهه:

خطدار گشت روى او. و اختط الغلام:

عذار برآورد آن كودك. و اختط الخطة:

از آن خود گردانيد آن خطة را و نشان كرد بر آن.

اختطاف

( extetāf ) م. ع ربودن. و اختطفته الحمى: دور شد از وى تب. و اختطف الشيطان السمع: استراق سمع كرد شيطان.

اختفا

( extefā ) ا. ع - مأخوذ از تازى - پنهانى و نهانى و پوشيدگى. و پردۀ اختفا:

پوشش و هر آنچه بپوشاند.

اختفاء

( extefā' ) م. ع. اختفى اختفاء:

نهان و پوشيده گرديد. و اختفاه: بيرون آورد و آشكارا كرد آن را. و اختفى دمه:

پنهان كشت او را كه كسى ندانست.

اختفاض

( extefāz ) م. ع. اختفض اختفاضا: فرود آمد. و اختفضت الجارية: ختنه كرد آن كنيزك خويشتن را.

اختفاق

( extefāq ) م. ع. اختفق السراب اختفاقا: جنبيد گوراب و طپيد.

اخ تف ( ax-tof ) و اخ تفو

( ax-tofu ) ا. پ. آب دهن و لعاب. و اخ تف كردن ف ل.: آب دهان انداختن.

اختلاء

( extelā' ) م. ع. بريدن بشمشير.

و اختلى الخلى: درود و بركند گياه تر را.

اختلاب

( extelāb ) م. ع. اختلبه اختلابا: فريفت او را.

اختلاج

( extelāj ) م. ع. اختلجه اختلاجا: كشيد آن را و بيرون كرد. و اختلجت عينه: پريد چشم او و منه اختلاج الاعضاء.

اختلاج

( extelāj ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - لرزش و جنبش. و طپش. و پرش.

و باصطلاح طب حركت غير ارادى كه در اندام و اعضاء بهم مى‌رسد.

اختلاجات

( extelājāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - اختلاجها و حركات غير ارادى اندام.

اختلاس

( extelās ) م. ع. ربودن. و زود ربودن.

اختلاط

( extelāt ) م. ع. اختلط اختلاطا:

آميخته و درهم شد. و اختلط الفرس:

كوتاهى كرد آن اسب در رفتار. و اختلط الرجل: تباه عقل و شوريده خرد گرديد آن مرد. و اختلط الجمل: فربه شد آن شتر.

المثل: اختلط الليل بالتراب: يعنى آميخته و درهم شد شب با خاك - مثلى است كه در مبهم گرديدن كار گويند. و كذلك اختلط الحابل بالنابل. و اختلط المرعى بالحمل و اختلط الخاثر بالزباد نيز مثلهائى مى‌باشند كه در مبهم گرديدن كار گويند.

اختلاط

( extelāt ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - آميختگى و درهم شدگى. و خليس و آميختگى چند چيز بهم. و امتزاج. و صحبتهاى مختلط و سخنهاى پراكنده و متفرق. و صحبت بطور دوستى و يگانگى. و اختلاط كردن ف م.: آميختن و درهم كردن. و صحبتهاى مختلف با كسى كردن و سخنهاى پراكنده گفتن.

و بطور دوستى صحبت كردن.

اختلاع

( extelā' ) م. ع. اختلعوه اختلاعا: گرفتند مال او را. و اختلعت المراة: طلاق گرفت آن زن بر مال.

اختلاف

( extelāf ) م. ع. اختلف اختلافا: موافقت نكرد. و اختلف فلانا:

خليفه و جانشين فلان گرديد. و اختلف الى الخلاء: رفت شكم او. و اختلف صاحبه:

در كمين يار و رفيق خود بود تا در غيبت او پيش زنش رود.

اختلاف

( extelāf ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - عدم موافقت و عدم يگانگى و عدم ساز گارى - ضد اتفاق. و مخالفت و منازعت. و تفاوت. و عدم همرائى و عدام موافقت در رأى و عقيده. و عدم توافق در حركات و گردش. و اختلاف داشتن ف ل.: موافق نبودن و هم‌رأى و عقيده نبودن. و سازوارى نداشتن. و مخالف يكديگر و باهم منازع بودن.

و اختلاف كردن: برخلاف يكديگر گفتن. و موافقت نداشتن. و ف م. اعتراض بر يكديگر كردن.

اختلافات

( extelāfāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - منازعتها و مخالفتها. و خصومتها.