اختضاع
( extezā' ) م. ع. اختضع اختضاعا: فروتنى كرد. و گذشت بشتاب.
و اختضع الفحل الناقة. خوابانيدن شتر نر ماده شتر را جهت گشنى.
اختضام
( extzām ) م. ع. اختضمه اختضاما. بريد آن را. و اختضم الطريق:
بريد راه را برفتن. و السيف يختضم جفنه: آن شمشير مىبرد و مىخورد نيام خود را از جهت تيزى و حدتى كه دارد.
اختطاء
( extetā ) م. ع. اختطى اختطاء: گام زد. و اختطى الناس:
تخطى كرد رقاب مردم را.
اختطاب
( extetāb ) م. ع. خطبه پذيرفتن و يق الخطبة من الرجال و الاختطاب من ولى المراة. و اختطب المراة:
خواستگارى كرد آن زن را. و اختطب القوم فلانا: خواندند آن قوم فلان را در تزويج يكى از زنان قبيلۀ خود.
اختطاطا
( extetāt ) م. ع. اختط الارض اختطاطا: جهت بنا خط كشيد گرداگرد آن زمين و حد معين كرد. و اختط وجهه:
خطدار گشت روى او. و اختط الغلام:
عذار برآورد آن كودك. و اختط الخطة:
از آن خود گردانيد آن خطة را و نشان كرد بر آن.
اختطاف
( extetāf ) م. ع ربودن. و اختطفته الحمى: دور شد از وى تب. و اختطف الشيطان السمع: استراق سمع كرد شيطان.
اختفا
( extefā ) ا. ع - مأخوذ از تازى - پنهانى و نهانى و پوشيدگى. و پردۀ اختفا:
پوشش و هر آنچه بپوشاند.
اختفاء
( extefā' ) م. ع. اختفى اختفاء:
نهان و پوشيده گرديد. و اختفاه: بيرون آورد و آشكارا كرد آن را. و اختفى دمه:
پنهان كشت او را كه كسى ندانست.
اختفاض
( extefāz ) م. ع. اختفض اختفاضا: فرود آمد. و اختفضت الجارية: ختنه كرد آن كنيزك خويشتن را.
اختفاق
( extefāq ) م. ع. اختفق السراب اختفاقا: جنبيد گوراب و طپيد.
اخ تف ( ax-tof ) و اخ تفو
( ax-tofu ) ا. پ. آب دهن و لعاب. و اخ تف كردن ف ل.: آب دهان انداختن.
اختلاء
( extelā' ) م. ع. بريدن بشمشير.
و اختلى الخلى: درود و بركند گياه تر را.
اختلاب
( extelāb ) م. ع. اختلبه اختلابا: فريفت او را.
اختلاج
( extelāj ) م. ع. اختلجه اختلاجا: كشيد آن را و بيرون كرد. و اختلجت عينه: پريد چشم او و منه اختلاج الاعضاء.
اختلاج
( extelāj ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - لرزش و جنبش. و طپش. و پرش.
و باصطلاح طب حركت غير ارادى كه در اندام و اعضاء بهم مىرسد.
اختلاجات
( extelājāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - اختلاجها و حركات غير ارادى اندام.
اختلاس
( extelās ) م. ع. ربودن. و زود ربودن.
اختلاط
( extelāt ) م. ع. اختلط اختلاطا:
آميخته و درهم شد. و اختلط الفرس:
كوتاهى كرد آن اسب در رفتار. و اختلط الرجل: تباه عقل و شوريده خرد گرديد آن مرد. و اختلط الجمل: فربه شد آن شتر.
المثل: اختلط الليل بالتراب: يعنى آميخته و درهم شد شب با خاك - مثلى است كه در مبهم گرديدن كار گويند. و كذلك اختلط الحابل بالنابل. و اختلط المرعى بالحمل و اختلط الخاثر بالزباد نيز مثلهائى مىباشند كه در مبهم گرديدن كار گويند.
اختلاط
( extelāt ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - آميختگى و درهم شدگى. و خليس و آميختگى چند چيز بهم. و امتزاج. و صحبتهاى مختلط و سخنهاى پراكنده و متفرق. و صحبت بطور دوستى و يگانگى. و اختلاط كردن ف م.: آميختن و درهم كردن. و صحبتهاى مختلف با كسى كردن و سخنهاى پراكنده گفتن.
و بطور دوستى صحبت كردن.
اختلاع
( extelā' ) م. ع. اختلعوه اختلاعا: گرفتند مال او را. و اختلعت المراة: طلاق گرفت آن زن بر مال.
اختلاف
( extelāf ) م. ع. اختلف اختلافا: موافقت نكرد. و اختلف فلانا:
خليفه و جانشين فلان گرديد. و اختلف الى الخلاء: رفت شكم او. و اختلف صاحبه:
در كمين يار و رفيق خود بود تا در غيبت او پيش زنش رود.
اختلاف
( extelāf ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - عدم موافقت و عدم يگانگى و عدم ساز گارى - ضد اتفاق. و مخالفت و منازعت. و تفاوت. و عدم همرائى و عدام موافقت در رأى و عقيده. و عدم توافق در حركات و گردش. و اختلاف داشتن ف ل.: موافق نبودن و همرأى و عقيده نبودن. و سازوارى نداشتن. و مخالف يكديگر و باهم منازع بودن.
و اختلاف كردن: برخلاف يكديگر گفتن. و موافقت نداشتن. و ف م. اعتراض بر يكديگر كردن.
اختلافات
( extelāfāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - منازعتها و مخالفتها. و خصومتها.