برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۴۲

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۲۸–

اختلاق

( extelāq ) م. ع. اختلق الافك اختلاقا: بربافت دروغ را. و نيز اختلاق: خوى كسى برگرفتن.

اختلال

( extelāl ) م. ع. سركه ساختن.

و اختل العصير: سركه گرديد عصير آن ميوه. و اختل جسمه:

لاغر شد بدن او. و اختل لحمه: لاغر گشت و كم شد گوشت او. و اختل اليه:

حاجتمند شد بسوى آن. و اختله بالرمح:

گذرانيد در آن نيزه را و دوخت با آن. و اختلت الابل: درماندند شتران در علف شيرين.

اختلال

( extelāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - پراكندگى. و پريشانى و انتشار در رأى. و تباهى كار. و اختلال حال: بى‌ترتيبى و پريشانى.

و گيرودار و هنگامه و غوغا. و اختلال حواس:

پراكندگى و پريشانى حواس. و اختلال مزاج:

عدم سلامتى مزاج و عدم انتظام اعمال آن و بيمارى و فساد بنيه. و اختلال امور:

پريشانى امور و تباهى آنها.

اختلالات

( extelālāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - بى‌نظميها. و پريشانيها. و تباهيها.

اختلام

( extelām ) م. ع. اختلمه اختلاما: برگزيد آن را.

اختمار

( extemār ) م. ع. رسيده شدن مى و جوش زدن آن. و اختمر اختمارا:

خمير شد. و خمير كرد. و برآمد آرد سرشته.

و اختمرت بالخمار: معجر پوشيد آن زن.

اختمال

( extemāl ) م. ع. اختمل اختمالا: زمين خمايل چريد.

اختمام

( extemām ) م. ع. بريدن. و اختم البيت: روفت خانه را. و اختم البئر:

پاك كرد چاه را.

اختناث

( extenās ) م. ع. اختنث السقاء اختناثا: سر آن مشك را بيرون نور ديده آب خورد از آن.

اختناق

( extenāq ) م. ع. اختنق اختناقا: خفه شد.

اختناق

( extenāq ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - خفه‌شدگى و خفگى. و گلوفشردگى. و باصطلاح طب اختناق رحم: مرضى عصبانى كه يك وقتى سبب آن را سوء مزاج رحم مى‌دانستند.

اختواء

( extevā' ) م. ع. اختوى البلد اختواء: قطعه‌اى از آن بلد جدا كرد. و اختوى الفرس: نيزه زد در خواء آن اسب يعنى ميان پاها و دستهاى وى. و اختوى فلان:

رفت عقل فلان. و اختوى ما عند فلان:

گرفت همۀ آنچه را كه نزد فلان بود. و اختوى السبع ولد البقرة: ربود آن دد بچۀ گاو را و بخورد.

اخته

( axte ) ص. پ. خايه بيرون كشيده شده و بى‌خايه. و آخته و خصى و خواجه.

اخته‌بيگى

( axte-beygi ) ا. پ. رئيس طويله و اصطبل.

اخته‌خانه

( axte-xāne ) ا. پ. اصطبل و طويلۀ اسبان.

اختى

( oxtiy ) ص. ع. منسوب به اخت يعنى خواهرى.

اختيات

( extiāt ) م. ع. اختات البازى اختياتا: فرود آمد از هوا باز بر شكار تا بگيرد آن را. و اختات الحديث: گرفت آن سخن را و بياد داشت. و انهم يختاتون الليل اى يسيرون و يقطعون الطريق. و الذئب يختات الشاة بعد الشاة. مير بايد گرگ يك يك گوسپند را بحيله.

اختيار

( extiār ) م. ع. برگزيدن. و دل بچيزى نهادن بخواهش خود يق اخترته الرجال و اخترته منهم و عليهم.

اختيار

( extiār ) ا. پ - مأخوذ از تازى - انتخاب. و پسندگى و پسند. و گزين. و حكومت و قدرت. و تسلط. و خواهش دل و اراده و ميل. و صاحب اختيار:

مالك و آنكه بميل و خواهش خود عمل كند.

و اختياردار: مالك و صاحب اختيار. و باختيار م ف.: بميل و بخواهش دل و از روى رضا و رغبت. و بحكومت و به اراده. و اختيار داشتن ف ل.: بخواهش دل خود هرچه خواستن كردن. و مالك بودن. و اختيار كردن ف م.: برگزيدن و بميل و خواهش خود چيزى را منتخب كردن. و پسند نمودن.

اختيار

( extiār ) ا. پ - مأخوذ از تركى - مرد پير.

اختيارا

( extiāran ) م ف. پ - مأخوذ از تازى - از روى خواهش و ميل - ضد اضطرارا.

اختيارات

( extiārāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - پسندها. و چيزهاى انتخاب شده. و قدرتها و حكومتها. و ا خ. نام كتابى.

اختيارى

( extiāri ) ص. پ - مأخوذ تازى - برگزيده. و پسنديده. و ارادى ضد اضطرارى و اجبارى - وا. قبول و پسنديدگى.

و قدرت و توانائى.

اختياريه

( extiāriye ) ا. پ - مأخوذ از تركى - پير مردى.

اختياض

( extiāz ) م. ع. اختاض الماء اختياضا: در آمد به آب

اختياط

( extiāt ) م. ع. اختاط عليه اختياطا: گذشت بر وى بسرعت و گذشت.

بر وى يكبار.

اختياف

( extiāf ) م. ع اختاف اختيافا: به خيف منى آمد و فروكش شد در آن.

اختيال

( extiāl ) ا. ع. كبر و غرور و جاه و جلال.

اختيال

( extiāl ) م. ع اختال الرجل و به اختيالا: خراميد آن مرد و رفت با