برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۴۴

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۳۰–

اخذ

( axz ) م. ع. اخذت الشيى و به اخذا و تأخاذا: گرفتم آن چيز را. و امر از ان خذ مى‌آيد يعنى بگير. و قولهم خذ عنك اى خذما اقول و دع عنك الشك: بگير و بپذير آنچه مى‌گويم و بگذار از خود شك را. و اخذ فلان فلانا اخذا: در بدى انداخت فلان فلان را. و كشت. و بست و گرفتار كرد آن را.

و اخذ فلان بذنبه (مجهولا): بند كرده شد فلان و پاداش داده شد بر گناه خود. و اخذت على يد فلان: بازداشتم فلان را از آنچه خواسته بود. و اخذ يقول كذا: آغاز كرده چنين گفت. و اخذ الشارب اخذا:

كم كرد و بريد موى بروت را.

اخذ

( axz ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - دريافت و قبض و گرفتگى. و گرفتارى. و اخذ انتقام: گرفتارى بجهت انتقام. و اخذ و قبض: رسيد. و اخذ كردن ف م.: گرفتن و قبض كردن. و پذيرفتن و قبول كردن. و دريافت كردن. و ياد گرفتن.

اخذ

( exz ) ا. ع. گيرائى و گرفتارى. و سيرت و خوى و عادت يق ذهبوا و من اخذ اخذهم و من اخذه اخذهم و ما اخذ اخذه و اخذت باخذنا (مر. اخذ) و نيز اخذ: داغى كه بر پهلوى شتر كنند هنگام ترس بيمارى يق اخذ البعير اخذا: داغ كرد پهلوى شتر را از ترس بيمارى آن.

اخذ

( axaz ) م. ع. اخذ الفصيل اخذا (از باب سمع): ناگوار شد شتر كره از شير. و اخذ الابل: ديوانه شد شتر. و اخذ الرجل: مبتلا شد آن مرد به آشوب و درد چشم.

اخذ

( axez ) ص. ع. مرد رمد رسيده.

اخذ

( oxoz ) ا. ع. آشوب چشم و درد چشم و رمد. و ج اخاذ و ج ج اخاذة.

اخذاء

( exzā' ) م. ع. اخذءه اخذاء:

رام و خوار كرد او را.

اخذال

( exzāl ) م. ع. اخذل ولد الوحشية اخذالا: يافت بچۀ آن حيوان وحشى مادر را از خود دور و بريده. و اخذلت الظبية: مقيم گرديد آن ماده آهو بتفقد بچۀ خود.

اخذام

( exzām ) م. ع. اخذم اخذاما:

اقرار كرد بخوارى. و آرام گرفت. و اخذم الشراب: مسكر گرديد آن شراب.

اخذة

( oxzat ) ا. ع. افسون و جادو و و سجر. و مهرۀ افسون كه بدان زنان تازى مردان را از رفتن پيش زنان ديگر بند كنند. و اخذة النار: زمان اندك بعد از غروب آفتاب و قولهم بادر بزندك اخذة النار: يعنى شتاب كن بگيرائى آتش با آتش‌زنه اندكى پس از غروب آفتاب چه تازيان را عقيده برآنست كه در اين وقت از زمان كه ساعت بدى است آتش از آتش زنه زود در مى‌گيرد. و اخذة الاسف: گرفتگى غم و اندوه.

اخر

( axer ) ص. ع. مطرود و دور از خير.

و در دشنام گويند: ابعد الله الاخر: يعنى دور گرداند خدا اين مطرود دور از خير را.

اخر

( oxar ) ع. ج اخرى ( oxra' ) و اخراة.

اخر

( oxor ) م ف. ع. پس و از پس يق شقه اخرا و من اخر: دريد آن را از پس.

و جاء اخرا: آمد پس از همه.

اخرا

( oxoran ) م ف. ع. پس و پسين و و آخرا.

اخراب

( axrāb ) ا خ. ع. نام موضعى در نجد و ج خرب و خربة.

اخراب

( exrāb ) م. ع. اخربه اخرابا ناآباد گردانيد آن را. و اخرب الدار:

ويران كرد آن خانه را.

اخراة

( oxrāt ) ا. ع. مؤنث آخر يعنى ديگر ج: اخر.

اخرات

( axrāt ) ع. ج خرت و خرت.

اخراج

( axrāj ) ع. ج خرج و خرج.

اخراج

( exrāj ) م. ع. اخرجه اخراجا:

بيرون كرد آن را. و اخرج فلان: باج ادا كرد فلان. و شكار كرد شترمرغ ابلق را. و نكاح كرد زن سرخ رنگ را كه سپيدى آن مايل به سياهى بود. و گذشت بر آن سالى كه در آن فراخى يا تنگى بود. و اخرجت الراعية: خورد بعض چراگاه را و گذاشت بعض ديگر آن را.

اخراج

( exrāj ) ا. پ - مأخوذ از تازى - بازداشت و بازداشتگى. و بيرون. و بيرون كردگى. و پديدآوردگى. و بدرآوردگى.

راندگى و دفع. و اخراج ساختن ف م.:

دفع كردن و رد كردن. و بدر كردن. و اخراج كردن: بيرون كردن و دفع كردن. و كسى را از شغل و كار خود بازداشتن. و راندن.

اخراجات

( exrājāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - جر او وجه معيشت و گذران. و آنچه شخص در معاش و گذران خود خرج مى‌كند. و آنچه از شهر و يا مملكتى از مال التجاره و جز آن خارج مى‌گردد - ضد ادخالات.

اخراد

( exrād ) ا. ع. درازى سكوت.

اخراد

( exrād ) م. ع. اخرد اخرادا:

شرم كرد و خاموش شد از خوارى نه از حيا. و اخرد الى اللهو: مايل گرديد بلهو.

اخرار

( exrār ) م. ع چيزى را زده انداختن يق ضرب يده بالسيف فاخره:

زد دست او را بشمشير پس انداخت ويرا.

اخراس

( exrās ) م. ع. اخرسه الله اخراسا: گنك گردانيد او را خداى.

اخراص

( axrās ) ع. ج خرص و خرص و خرص.

اخراط

( exrāt ) م. ع. اخرط الخريطة اخراطا: بست خريطه را