برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۴۸

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۳۴–

اخضيضار

( exzizār ) م. ع اخضوضر الزرع اخضيضارا: سبز گرديد آن كشت.

اخضيضاع

( exzizā' ) م. ع اخضوضع اخضيضاعا: فروتنى كرد.

اخضيضال

( exzizāl ) م. ع.

اخضوضل اخضيضالا: تر شد به آب.

اخضيلال

( exzilāl ) م. ع اخضال اخضيضالا: طراوت‌ناك شد. و اخضال الشجر: بسيار شاخ و برگ شد آن درخت و كذلك اخضال الشجر.

اخطاء

( extā' ) م. ع. چون مهموز باشد يق اخطا اخطاء و خاطئة: خطا كرد.

و اخطيت يعنى خطا كردم من - لغتى است ضعيف. و اخطا نوئك: خطا كرد طالع تو - براى كسى گويند كه حاجتى طلب كند و به آن نرسد. و اخطاه: منسوب كرد او را بخطا. و اخطا فى دينه: براه خطا رفت با قصد و يا بدون قصد. و چون واوى بود يق اخطيته اى حملته على ان يخطو يعنى واداشتم او را بر گام زدن.

اخطاب

( axtāb ) ع. ج خطب ( xetb ).

اخطاب

( extāb ) م. ع. اخطب الحنظل اخطابا: زرد شد آن حنظل و خطهاى سبز در آن بهم رسيد. و اخطيك الصيد: نزديك شد بتو آن شكار.

اخطار

( axtār ) م. ع. خطر ( xetr ).

اخطار

( extār ) م. ع. اخطر اخطارا:

خود را گرو گردانيد براى حبيب پس برآمد براى جنگ با وى. و اخطر المال: مال را بگرو در ميان نهاد. و اخطر فلان فلانا: هم‌قدر و هم‌منزلت فلان گرديد بهمان.

و اخطره الله: ياد دهانيد خدا او را بعد فراموشى و بلند قدر و منزلت گردانيد. و اخطر لى و اخطرت له: باهم گرو بستيم.

اخطار

( extār ) ا. پ - مأخوذ از تازى - اعلان. و مذاكره. و يادآورى پس از فراموشى و بخاطرآورى.

اخطاط

( axtāt ) ع. ج خط ( xatt ).

اخطاط

( extāt ) م. ع. اخط وجهه اخطاطا: خطدار گشت روى او. و اخط الغلام: عذار برآورد آن كودك.

و اخط الخطة: از آن خود گردانيد آن خطه را و نشان خود كرد.

اخطاف

( extāf ) ا. ع. باريكى شكم.

اخطاف

( extāf ) م. ع. اخطف الرمية: خطا كرد تير آن نشانه را.

اخطال

( extāl ) م. ع. اخطل فى كلامه اخطالا: فحش گفت.

اخطب

( axtab ) ص. ع. تيرۀ مايل بسرخى و زرد دى. و تيرۀ مايل بسبزى.

ج: خطب ( xotb ) و خطبان ( xotbān ). و ا. مرغ اخيل كه نشانه‌هاى سرخ و سبز و سپيد دارد. و ركاك. و چرغ. و خر سبز. و خرى كه بر پشت آن خط سياه باشد. و حنظلى كه در وى خطهاى سياه پديد آمده باشد. ج خطبان ( xotbān ) و ( xetbān ).

اخطبان

( axtabān ) ا. ع. نام مرغى.

اخطف

( axtaf ) ص. ع. رجل اخطف الحشا: مرد باريك شكم.

اخطل

( axtal ) ص. ع. آويزان گوش.

و احمق و پرگو.

اخطل

( axtal ) ا خ. ع. نام چند نفر شاعر.

و ابو الاخطل: اسب و استر.

اخطم

( axtam ) ص. ع سياه. و دراز بينى.

اخطياط

( extiāt ) م. ع. گام زدن و قدم نهادن.

اخطاء

( extā' ) م. ع. چون واوى بود يق اخطاه الله اخطاء: ستبر و درشت گردانيد او را خداى. و چون واوى بود يق اخطى اخطاء: فربه شد. و فربه گردانيد.

اخف

( axaff ) ص. ع. سبك‌تر و كم وزن‌تر.

اخفا

( exfā ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - نهانى و نهان‌شدگى و پوشيدگى. و پنهان. و علم اخفا: علمى كه بدان شخص خود را غير مرئى مى‌سازد. و اخفا كردن ف م.:

پنهان كردن.

اخفاء

( exfā' ) م. ع. اخفا اخفاء:

نهان و پوشيده گرديد. و اخفاه: پوشيده و نهان كرد او را.

اخفاء

( axeffā' ) ج. خفيف ( xafif ).

اخفات

( exfāt ) م. ع. اخفت الناقة اخفاتا: بچه زاد آن ماده شتر بروزى كه گشن يافته بود يعنى مدت آبستنى آن بدون كم و زياد يك سال تمام گرديد.

اخفاد

( exfād ) م. ع. اخفدت الناقة اخفادا: آبستنى نمود آن ماده شتر بدون آنكه آبستن باشد. و نيز بچۀ ناقص انداخت.

اخفار

( exfār ) م. ع. اخفره اخفارا:

شكست پيمان را. و غدر كرد با او. و فرستاد با او بدرقه را.

اخفاس

( exfās ) م. ع. زشت گفتن بى‌اندازه . و بسيار يا اندك آب ريختن در شراب.

و بسيار زود مست كردن شراب.

اخفاض

( exfāz ) م. ع. اخفضت الجارية اخفاضا: ختنه كرد خويشتن را آن جاريه.

اخفاع

( exfā ) م. ع. اخفعه الجوع خفاعا: افگند او را گرسنگى بر زمين.

اخفاف

( axfāf ) ع. ج خفّ و خفيف ( xafif ).