اخضيضار
( exzizār ) م. ع اخضوضر الزرع اخضيضارا: سبز گرديد آن كشت.
اخضيضاع
( exzizā' ) م. ع اخضوضع اخضيضاعا: فروتنى كرد.
اخضيضال
( exzizāl ) م. ع.
اخضوضل اخضيضالا: تر شد به آب.
اخضيلال
( exzilāl ) م. ع اخضال اخضيضالا: طراوتناك شد. و اخضال الشجر: بسيار شاخ و برگ شد آن درخت و كذلك اخضال الشجر.
اخطاء
( extā' ) م. ع. چون مهموز باشد يق اخطا اخطاء و خاطئة: خطا كرد.
و اخطيت يعنى خطا كردم من - لغتى است ضعيف. و اخطا نوئك: خطا كرد طالع تو - براى كسى گويند كه حاجتى طلب كند و به آن نرسد. و اخطاه: منسوب كرد او را بخطا. و اخطا فى دينه: براه خطا رفت با قصد و يا بدون قصد. و چون واوى بود يق اخطيته اى حملته على ان يخطو يعنى واداشتم او را بر گام زدن.
اخطاب
( axtāb ) ع. ج خطب ( xetb ).
اخطاب
( extāb ) م. ع. اخطب الحنظل اخطابا: زرد شد آن حنظل و خطهاى سبز در آن بهم رسيد. و اخطيك الصيد: نزديك شد بتو آن شكار.
اخطار
( axtār ) م. ع. خطر ( xetr ).
اخطار
( extār ) م. ع. اخطر اخطارا:
خود را گرو گردانيد براى حبيب پس برآمد براى جنگ با وى. و اخطر المال: مال را بگرو در ميان نهاد. و اخطر فلان فلانا: همقدر و هممنزلت فلان گرديد بهمان.
و اخطره الله: ياد دهانيد خدا او را بعد فراموشى و بلند قدر و منزلت گردانيد. و اخطر لى و اخطرت له: باهم گرو بستيم.
اخطار
( extār ) ا. پ - مأخوذ از تازى - اعلان. و مذاكره. و يادآورى پس از فراموشى و بخاطرآورى.
اخطاط
( axtāt ) ع. ج خط ( xatt ).
اخطاط
( extāt ) م. ع. اخط وجهه اخطاطا: خطدار گشت روى او. و اخط الغلام: عذار برآورد آن كودك.
و اخط الخطة: از آن خود گردانيد آن خطه را و نشان خود كرد.
اخطاف
( extāf ) ا. ع. باريكى شكم.
اخطاف
( extāf ) م. ع. اخطف الرمية: خطا كرد تير آن نشانه را.
اخطال
( extāl ) م. ع. اخطل فى كلامه اخطالا: فحش گفت.
اخطب
( axtab ) ص. ع. تيرۀ مايل بسرخى و زرد دى. و تيرۀ مايل بسبزى.
ج: خطب ( xotb ) و خطبان ( xotbān ). و ا. مرغ اخيل كه نشانههاى سرخ و سبز و سپيد دارد. و ركاك. و چرغ. و خر سبز. و خرى كه بر پشت آن خط سياه باشد. و حنظلى كه در وى خطهاى سياه پديد آمده باشد. ج خطبان ( xotbān ) و ( xetbān ).
اخطبان
( axtabān ) ا. ع. نام مرغى.
اخطف
( axtaf ) ص. ع. رجل اخطف الحشا: مرد باريك شكم.
اخطل
( axtal ) ص. ع. آويزان گوش.
و احمق و پرگو.
اخطل
( axtal ) ا خ. ع. نام چند نفر شاعر.
و ابو الاخطل: اسب و استر.
اخطم
( axtam ) ص. ع سياه. و دراز بينى.
اخطياط
( extiāt ) م. ع. گام زدن و قدم نهادن.
اخطاء
( extā' ) م. ع. چون واوى بود يق اخطاه الله اخطاء: ستبر و درشت گردانيد او را خداى. و چون واوى بود يق اخطى اخطاء: فربه شد. و فربه گردانيد.
اخف
( axaff ) ص. ع. سبكتر و كم وزنتر.
اخفا
( exfā ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - نهانى و نهانشدگى و پوشيدگى. و پنهان. و علم اخفا: علمى كه بدان شخص خود را غير مرئى مىسازد. و اخفا كردن ف م.:
پنهان كردن.
اخفاء
( exfā' ) م. ع. اخفا اخفاء:
نهان و پوشيده گرديد. و اخفاه: پوشيده و نهان كرد او را.
اخفاء
( axeffā' ) ج. خفيف ( xafif ).
اخفات
( exfāt ) م. ع. اخفت الناقة اخفاتا: بچه زاد آن ماده شتر بروزى كه گشن يافته بود يعنى مدت آبستنى آن بدون كم و زياد يك سال تمام گرديد.
اخفاد
( exfād ) م. ع. اخفدت الناقة اخفادا: آبستنى نمود آن ماده شتر بدون آنكه آبستن باشد. و نيز بچۀ ناقص انداخت.
اخفار
( exfār ) م. ع. اخفره اخفارا:
شكست پيمان را. و غدر كرد با او. و فرستاد با او بدرقه را.
اخفاس
( exfās ) م. ع. زشت گفتن بىاندازه . و بسيار يا اندك آب ريختن در شراب.
و بسيار زود مست كردن شراب.
اخفاض
( exfāz ) م. ع. اخفضت الجارية اخفاضا: ختنه كرد خويشتن را آن جاريه.
اخفاع
( exfā ) م. ع. اخفعه الجوع خفاعا: افگند او را گرسنگى بر زمين.
اخفاف
( axfāf ) ع. ج خفّ و خفيف ( xafif ).