برگه:FarhangeNafisi.pdf/۱۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بسم الله الرحمن الرحیم


–الف–

ا– پ. نخستین حرف از حروف الف با و در حساب جمل بمنزلهٔ واحد است یعنی یک خوانده میشود. در زبان فارسی الفی که که بر اول کلمه میاورند بر سه قسم است اول الف اصلی چون الف اندام و انجام که جزو کلمه است و حذف آن جائز نیست. دوم الف وصلی که بر دو قسم است یکی الفی که در اول کلمات تغییرپذیر در میآید و چون آن را حذف کنند حرکتش را بحرف مابعد که ساکن است میدهند مانند افشان فشان و استخوان ستخوان و اشکم شکم و دیگری الفی است که در اول کلماتی در میآورند که بی الف موضوع شده مانند پرویز و بیداد که اپرویز و ابیداد گویند - سوم الف نهی که چون در اول کلمه درآید آنرا منفی می‌کند مانند اجنبان که منفی جنبان است یعنی ساکن و غیرمتحرک واخواستی و خواستی و اجفت و جفت و ادید و دید و ارمیده و رمیده.

ا–ع. حرف اول از حروف الفبای ابجدی و ابتنی و آنرا الف تلفظ کنند و در حساب جمل یک باشد و بر دو قسم است: لیّنه که آن را الف گویند و متحرّکه که آنرا همزه و الف همزه نیز گویند. و الف لینه گاه منقلب از واو باشد مانند الف دعا و گاه منقلب از یا باشد مانند رهی و باع و گاه منقلب از همزه باشد مانند آثر و راس و گاه باشد که منقلب از هیچیک از آنها نبود مانند الف الی و حتی و متی و اذا. و قسم دیگر از الف لینه الف فاصله است که پس از واو جمع در فعل ماضی و مضارع منصوب و مجزوم و امر غایب و امر حاضر و اسمای مضاف و آنچه مانند آنها باشد مینویسند تا آنکه فاصله شود بین آنها و بین مابعدشان در صورتیکه ضمیر به آنها ملحق نشده باشد و الفی که میان نون جمع مؤنث و نون ثقیله مینویسند مانند افعلنان و از اقسام الف لینه است الف علامت رفع در تثنیه و مانند آن چون زیدان و اثنان و الفی که در حکایت واقع میشود مانند متا و الفی که بدل تدوین است که پس از فتحه نوشته میشود و در تلفظ نمی‌آید مگر بحالت وقف چون ضربت زیدا و ضمیر تثنیه در فعلا و یفعلان و الف تأنیث در حبلی و فضلی و الفی که با نون زیاد شود در مثل سکران و عمران و الفی که بدل نون خفیفه نوشته شود و در تلفظ باید مگر بحالت وقف مانند لتسعاً بالناصیة و الف صله پس از حرف ووی مفتوح زیاد کنند مقل آنکه العتاب و و اصاب العتابا و اصابا گویند هر گاه در قافیه واقع شود. و نیز الفی که در جمع مذکر غیرسالم زیاد کنند خواه در وسط کلمه باشد مانند مساجد و افاضل و صحاری و یا در ماقبل آخر آن مانند جبال و اقوام و حکام و بنات و ثقات و یا در وسط و آخر آن مانند خطایا. و همچنین است الف جمع مؤنث سالم که در ماقبل آخر آن در میآید مانند مسلمات و الف ندبه مانند وازیدا و الف استغاثه مانند یازیدا و الف تعجب مانند یاعجبا و الف واژه ناخوانا که در آخر کلمه است مانند حمراء و صحراء و الف اسم مؤنث بعد از حرف اول و آخر مانند عاشوراء و الف جمع در آخر کلمه مانند شهداء و انبیاء و الف مقصوره در وسط و آخر کلمه مانند قصاوی و الف مصدر مانند رضوان و طغیان و قتال و تضراب و الف جمع مانند سکاری و الف تثنیهٔ اسمی مانند رجلان و اسم موصولی مانند اللذان و اسم اشاره‌ای مانند هذان و ضمیر مانند ها و انتما و الف متحرکه که همزه نیز گویند یا اصلی است مانند اَلِفَ و اَنِفَ در افعال و اذ و اذا در اسماء و انت و انتما و انا و جز آن در ضمایر و الی و اِنً و اَنَ و اَن و اِن در حروف و یا آنکه فعلیه میباشد در اسم مفرد مانند احمد و احسن و اسم تفضیل و تقصیر مانند افضل و اجهل و در مصدر مانند اکرام و در فعل ماضی چون اَکْرمَ و در فعل مضارع و امر غایب مانند اَخرُجُ و لِاَخرُجْ و امر حاضر از باب افعال مانند اَکرِمْ و در اوایل جمع الوان و انبیاء و اوانی و افلس و ابنیه و اسنة و یا وصلیه در افعال مانند اِنقسمَ و اِستخرجَ و اِحْمرَ و اِعشوَ شبَ و جز آنها در مصادر مانند انقسام و استخراج و احمرار و امثال آن و در همه صیغه‌های امر غیر از باب افعال و در موصولات مانند الذی و التی و جز آن در اسماء مانند ابن و اسم و اِست و امرء و دو حرف تعریف