برگه:FarhangeNafisi.pdf/۲۸

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۱۴–

آجنگان

( ājangān ) ا خ. پ. قريه‌اى از توابع سرخس.

آجودان

( ājudān ) ا. پ. مر. آجدان.

آجى

( āji ) ا خ. پ. رودخانه‌اى در كنار شهر تبريز كه بدرياى شاهى مى‌ريزد و آب آن تلخ و شور است و قابل شرب نمى‌باشد.

آجيدن

( ājidan ) ف م. پ. مر. آجدن.

آجيده

( ājide ) ا ص. پ. مر. آجده.

آجيش

( ājic ) م ح. پ. - از فعل آجيدن - قشعريره و دان دان شدن بدن.

آجيل

( ājil ) ا. پ. تنقلات مانند تخمه و بادام و پسته و نخودچه و امثال آنها.

آجين‌داجين

( ājin-dājin ) ا خ. پ.

دهى از توابع طالقان قزوين.

آچار

( ācār ) ص. پ. آميخته و درهم كرده. وا. انواع ترشى آلات. و زمين پست و بلند. و نمك‌زار.

آچار

( ācār ) ا. پ. كليد و هر آلتى كه بدان چيز بسته را باز كنند.

آچاك

( ācāk ) ا. پ. تراب و خاك و زمين.

و گرد و خاك.

آحاد

( āhād ) ع. ج احد و. احد.

آحاد

( āhād ) ا. پ. مأخوذ از تازى مرتبۀ اول و مراتب سگانۀ اعداد چه اعداد داراى سه مرتبه‌اند: اول آحاد از يك تا نه، دوم عشرات از ده تا نود، سوم مآت از يك‌صد تا نهصد. و اين اعداد را كه طبقۀ اول باشند طبقۀ آحاد نيز گويند. و طبقۀ دوم كه طبقة الوف بود نيز داراى سه مرتبه است: آحاد الوف از يكهزار تا نه هزار. عشرات الوف از ده هزار تا نود هزار و مآت الوف از يك‌صد هزار تا نهصد هزار. و همچنين طبقۀ سوم كه طبقۀ مليون بود نيز سه مرتبه دارد: آحاد مليون، عشرات مليون. مآت مليون. و طبقۀ چهارم كه بليون باشد و طبقۀ پنجم كه ترليون بود نيز هر يك سه مرتبه دارد. و آحاد بمعنى عوام نيز استعمال مى‌شود. و آحاد الناس: عوام الناس.

آخ

( āx ) پ. كلمۀ غير موصول كه هم در تحسين استعمال مى‌شود يعنى آفرين و بارك اللّه و هم در اظهار درد و غصه.

آخ

( āx ) ا. پ. نقش پا و نشان و علامت.

آخاء

( āxā' ) ع. ج. اخ.

آخار

( āxār ) ا. پ. هر چيز نامعلوم و مجهول كه دور انداختنى باشد.

آخاز

( āxāz ) ا. پ. هر چيز پست و كم قيمت.

آخال

( āxāl ) ا. پ. چيزى افكندنى و بيكار مانند خس و خاشاك و خاكروبه و تراشه و چوب و پوست ميوه‌جات. و حشو.

آخال

( āxāl ) ا خ. پ. نام قسمتى از اراضى تركمان‌نشين كه از 1881 ميلادى به اين طرف بتصرف روسها درآمده و از حكومت ايران خارج گشته است. و نام شهرى.

آخانيدن

( āxānidan ) ف م. پ. سبب شدن براى كشيدن شمشير و مانند آن. و سبب شدن براى پيش آمدن. و پيش آمدن فرمودن.

و شمشير كشيدن فرمودن.

آختن

( āxtan ) ف م. پ. كشيدن. و كشيدن تيغ و شمشير. و اخته كردن و خصى كردن. و آويزان كردن. و راهنمائى كردن. و آوردن. و فراگرفتن.

و ف ل. جلو رفتن. و رسيدن. و باختن و بازى كردن.

و عادت كردن. و ترسيدن.

آخته

( āxte ) ص. پ. كشيده شده. و اخته و خصى شده.

آخذ

( āxez ) ص. ع. گيرنده. و گاه بمعنى اسم فاعل استعمال مى‌شود.

آخر

( āxar ) ا. پ. طاس و طشت.

و طشتى كه آرن آب گرم كرده بدن را مى‌شويند و ص. - مأخوذ از تازى - ديگر.

آخر

( āxar ) ص. ع. ديگر.

آخر

( āxor ) ا. پ. مر. آخور.

آخر

( āxer ) ص. ع. پسين - ضد نخستين - و سپس يق جاء آخرا يعنى آمد سپس همه. و بمعنى غائب و باقى ماندۀ بعد از فناى هر چيزى و اين از صفات بارى تعالى است. و آخر الرحل.

دنبالۀ پالان كه سوار بدان تكيه كند. و اتيتك آخر مرتين: آمدم ترا بار دوم. ج:

اواخر.

آخر

( āxer ) م ف. پ. - كلمۀ موصول مأخوذ از تازى - بمعنى پس، مانند آخر بشما گفتم: پس بشما گفتم - و آخر كار:

پسين كار. آخر شدن ف ل. تمام شدن.

آخربين

( āxer-bin ) ص. پ. دوربين و مآل‌انديش و محتاط.

آخرة

( āxerat ) ص. پ. - مؤنث آخر - پسين و سپس و ا خ. آن جهان و آخرة الرحل ا.

دنبالۀ پالان كه سوار بدان تكيه كند. و آخرة العين: دنبالۀ چشم. و جمادى الاخرة:

جمادى دوم.

آخرت

( āxerat ) ا خ. - ماخوذ از تازى - عالم ديگر - مقابل دنيا.

آخر دست

( āxer-dast ) ا. پ. صف نعال و كفش كن. و اواخر قمار. و عاقبت كار.

آخر سالار

( āxor-sālār ) ا. پ. ميرآخور و امير اصطبل.

آخرش

( āxerac ) م ف. پ. بالاخره و پس از همه.

آخرك

( āxorak ) ا. پ. مصغر آخر و استخوان ترقوه.

آخروط

( āxrut ) ا. پ. - مأخوذ از هندى - گردكان.

آخرون

( āxerun ) ع. ج آخر

آخريا

( āxeriyan ) م ف. ع. سپس يق