آسيابان
( āsiā-bān ) ا. پ. كسى كه شغل آن آس كردن غله بود.
آسيابانى
( āsiā-bāni ) ا. پ. شغل آسيابان.
آسياخانه
( āsiā-xāne ) ا. پ. آسياى آبى.
آسيازن
( āsiā-zan ) ا. پ. كسى كه آسيا مىسازد.
آسيازنه
( āsiā-zane ) ا. پ. آهنى كه بدان سنگ آسيا را آجيده كنند.
آسياسنگ
( āsiā-sang ) ا. پ. رحى و سنگ آسيا.
آسياگر
( āsiā-gar ) ا. پ. آسيابان. و كسى كه آسيا مىسازد و آسيازن.
آسياگرى
( āsiā-gari ) ا. پ. شغل آسيابان. و شغل آسيازن.
آسياى صغير
( āsiāye-saqir ) ا خ پ.
اناطولى.
آسيانه
( āsiāne ) و ( āsyāne ) ا. پ.
سنگفسان.
آسيائى
( āsiāi ) ص. پ. منسوب به آسيا.
آسيب
( āsib ) ا. پ. رنج و آزار و درد و محنت و آزردگى. و تشويش و اضطراب.
و زحمت. و آفت و بلا و مصيبت و صدمه. و دلگيرى و اندوه. و درماندگى. و نقصان و ضرر و زيان و خسارت. و اختلاف و عدم موافقت.
و آشوب و فتنه و فساد. و كوفتگى كه از پهلو به پهلو زدن و شانه بشانه زدن يكديگر بهم رسد.
و آسيب نظر: حادثۀ شومى كه لازمۀ سحر و افسونگرى است.
آسيب كار
( āsib-kār ) ص. پ. آنكه رنج و زيان مىرساند. و ظالم.
آسية
( āsiat ) ص. ع. امراة آسية:
زن اندوهگين.
آسية
( āsiat ) ا. ع. طبيب و جراح زن. و زن ختنهكنندۀ دختران. و ستون. ج: اواسى.
و بناى محكم و استوار. ج: اسايا. و ا خ.
نام زن فرعون. و ج اسا.
آسيم
( āsim ) ا. پ. به لغت زند مردم بزرگ مرتبه و عظيمالشأن.
آسيمه
( āsime ) ص. شوريده و پريشان خاطر و شيفته و ديوانه. و مدهوش و متحير و سرگشته و خيره. و تاريك.
آسيمه دماغ
( āsime-demāq ) ص. پ.
شرابخوارۀ مست.
آسيمهسار
( āsime-sār ) و
آسيمه سر
( āsime-sar ) ص. پ. سرآسيمه و شوريده و پريشان خاطر.
آسيون
( āsivan ) ص. پ. مخفف آسياون يعنى آسيا مانند. و سرگشته و حيران.
آسيون
( āsiyun ) ص. پ. حيران و سرگشته و تاريك و مست شراب.
آسيه
( āsie ) ا خ. پ. نام زن فرعون كه حضرت موسى را پرورش كرده تربيت نمود.
آش
( āc ) ا. پ. نوع طعام. و هر طعام روانى كه بتوان آن را آشاميد. و عموما آش را از برنج و جو و غيره با بعضى سبزيها و با گوشت يا بىگوشت ترتيب مىدهند خواه داراى ترشى و چيز ديگرى باشد يا نباشد مانند آش ساده و آش انار و آش كشك و آش جو و آش بلغور و آش اماج. و آش بچگان: جند بيدستر. و آش تزوير آشى كه جهت بيمار ترتيب دهند. و آش پختن ف م.:
كسى را براى آزار كسى برانگيزانيدن.
و آش خليل الله: آش عدس و آش مزور: آش برنج كه جهت ناقهين ترتيب دهند. و آش كردن ف م: پختن و طبخ كردن.
آش
( āc ) ص. پ. نوشان و نوشنده.
آشا
( ācā ) ص. پ. آسا و مثل و مانند.
آشام
( ācām ) ا. پ. هر چيز كه قابل شرب بود مانند زهرآشام. و ص. آشامنده مانند خونآشام. و هميشه مركب با موصوف استعمال مىشود. و شعلهآشام يعنى افروخته و مشتعل. وا. آبى كه پس از نيمپز شدن برنج مىگيرند و آب چلو. و قوت اندك اعم از خورش و آشامش. و قوت لا يموت.
آشامش
( ācāmec ) م ح. پ.
آشاميدن.
آشامنده
( ācāmande ) ص. كسى كه مىآشامد .
آشاميدن
( ācāmidan ) ف م. پ.
نوشيدن آب. و هر چيز آبدار و مايعى كه تناول كنند مانند شراب و افشره و دوا خواه مايع باشد يا جامد.
آشاميدنى
( ācāmidani ) ص. پ.
قابل شرب و آشاميدن وا. شربت و افشره.
آشب
( ācb ) و ( āceb ) ا خ. نام موضعى در نواحى طالقان.
آشپز
( āc-paz ) ا. پ. كسى كه طعام پزد از هر قبيل كه باشد.
آشپزخانه
( āc-paz-xāne ) ا. پ.
جائى كه در آن طعام مىپزند و مطبخ.
آشپزى
( āc-pazi ) ص. پ.
چيزى كه منسوب به آش پختن باشد مانند ديگ آشپزى و كفگير آشپزى وا. شغل طباخى.
آشتم
( āctem ) ا. پ. چرك و ريمى كه از جراحت مىپالايد.
آشتنگاه
( āctangāh ) ا. پ. جاى لازم و بيت الخلا و آشيگاه.
آشتوم
( āctum ) ا. پ. كاه. و كاه نخود. و جاروب.
آشتوه
( āctuh ) گياه خاردارى تلخ كه اشتر بدان راغب و مايل است.
آشتى
( ācti ) ا. پ. صلح كه ما بين دو نفر يا زيادتر پس از نزاع و گفتگو حاصل يد