برگه:FarhangeNafisi.pdf/۴۵

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۳۱–

آسيابان

( āsiā-bān ) ا. پ. كسى كه شغل آن آس كردن غله بود.

آسيابانى

( āsiā-bāni ) ا. پ. شغل آسيابان.

آسياخانه

( āsiā-xāne ) ا. پ. آسياى آبى.

آسيازن

( āsiā-zan ) ا. پ. كسى كه آسيا مى‌سازد.

آسيازنه

( āsiā-zane ) ا. پ. آهنى كه بدان سنگ آسيا را آجيده كنند.

آسياسنگ

( āsiā-sang ) ا. پ. رحى و سنگ آسيا.

آسياگر

( āsiā-gar ) ا. پ. آسيابان. و كسى كه آسيا مى‌سازد و آسيازن.

آسياگرى

( āsiā-gari ) ا. پ. شغل آسيابان. و شغل آسيازن.

آسياى صغير

( āsiāye-saqir ) ا خ پ.

اناطولى.

آسيانه

( āsiāne ) و ( āsyāne ) ا. پ.

سنگ‌فسان.

آسيائى

( āsiāi ) ص. پ. منسوب به آسيا.

آسيب

( āsib ) ا. پ. رنج و آزار و درد و محنت و آزردگى. و تشويش و اضطراب.

و زحمت. و آفت و بلا و مصيبت و صدمه. و دلگيرى و اندوه. و درماندگى. و نقصان و ضرر و زيان و خسارت. و اختلاف و عدم موافقت.

و آشوب و فتنه و فساد. و كوفتگى كه از پهلو به پهلو زدن و شانه بشانه زدن يكديگر بهم رسد.

و آسيب نظر: حادثۀ شومى كه لازمۀ سحر و افسونگرى است.

آسيب كار

( āsib-kār ) ص. پ. آنكه رنج و زيان مى‌رساند. و ظالم.

آسية

( āsiat ) ص. ع. امراة آسية:

زن اندوهگين.

آسية

( āsiat ) ا. ع. طبيب و جراح زن. و زن ختنه‌كنندۀ دختران. و ستون. ج: اواسى.

و بناى محكم و استوار. ج: اسايا. و ا خ.

نام زن فرعون. و ج اسا.

آسيم

( āsim ) ا. پ. به لغت زند مردم بزرگ مرتبه و عظيم‌الشأن.

آسيمه

( āsime ) ص. شوريده و پريشان خاطر و شيفته و ديوانه. و مدهوش و متحير و سرگشته و خيره. و تاريك.

آسيمه دماغ

( āsime-demāq ) ص. پ.

شراب‌خوارۀ مست.

آسيمه‌سار

( āsime-sār ) و

آسيمه سر

( āsime-sar ) ص. پ. سرآسيمه و شوريده و پريشان خاطر.

آسيون

( āsivan ) ص. پ. مخفف آسياون يعنى آسيا مانند. و سرگشته و حيران.

آسيون

( āsiyun ) ص. پ. حيران و سرگشته و تاريك و مست شراب.

آسيه

( āsie ) ا خ. پ. نام زن فرعون كه حضرت موسى را پرورش كرده تربيت نمود.

آش

( āc ) ا. پ. نوع طعام. و هر طعام روانى كه بتوان آن را آشاميد. و عموما آش را از برنج و جو و غيره با بعضى سبزيها و با گوشت يا بى‌گوشت ترتيب مى‌دهند خواه داراى ترشى و چيز ديگرى باشد يا نباشد مانند آش ساده و آش انار و آش كشك و آش جو و آش بلغور و آش اماج. و آش بچگان: جند بيدستر. و آش تزوير آشى كه جهت بيمار ترتيب دهند. و آش پختن ف م.:

كسى را براى آزار كسى برانگيزانيدن.

و آش خليل الله: آش عدس و آش مزور: آش برنج كه جهت ناقهين ترتيب دهند. و آش كردن ف م: پختن و طبخ كردن.

آش

( āc ) ص. پ. نوشان و نوشنده.

آشا

( ācā ) ص. پ. آسا و مثل و مانند.

آشام

( ācām ) ا. پ. هر چيز كه قابل شرب بود مانند زهرآشام. و ص. آشامنده مانند خون‌آشام. و هميشه مركب با موصوف استعمال مى‌شود. و شعله‌آشام يعنى افروخته و مشتعل. وا. آبى كه پس از نيم‌پز شدن برنج مى‌گيرند و آب چلو. و قوت اندك اعم از خورش و آشامش. و قوت لا يموت.

آشامش

( ācāmec ) م ح. پ.

آشاميدن.

آشامنده

( ācāmande ) ص. كسى كه مى‌آشامد .

آشاميدن

( ācāmidan ) ف م. پ.

نوشيدن آب. و هر چيز آبدار و مايعى كه تناول كنند مانند شراب و افشره و دوا خواه مايع باشد يا جامد.

آشاميدنى

( ācāmidani ) ص. پ.

قابل شرب و آشاميدن وا. شربت و افشره.

آشب

( ācb ) و ( āceb ) ا خ. نام موضعى در نواحى طالقان.

آشپز

( āc-paz ) ا. پ. كسى كه طعام پزد از هر قبيل كه باشد.

آشپزخانه

( āc-paz-xāne ) ا. پ.

جائى كه در آن طعام مى‌پزند و مطبخ.

آشپزى

( āc-pazi ) ص. پ.

چيزى كه منسوب به آش پختن باشد مانند ديگ آشپزى و كفگير آشپزى وا. شغل طباخى.

آشتم

( āctem ) ا. پ. چرك و ريمى كه از جراحت مى‌پالايد.

آشتنگاه

( āctangāh ) ا. پ. جاى لازم و بيت الخلا و آشيگاه.

آشتوم

( āctum ) ا. پ. كاه. و كاه نخود. و جاروب.

آشتوه

( āctuh ) گياه خاردارى تلخ كه اشتر بدان راغب و مايل است.

آشتى

( ācti ) ا. پ. صلح كه ما بين دو نفر يا زيادتر پس از نزاع و گفتگو حاصل يد