برگه:FarhangeNafisi.pdf/۴۷

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۳۳–

ج.: آشنايان. و شناورى ا. و سياحت و شناور و آب‌ورز. و آشنا و بيگانه.

مشهور و غير مشهور. و دوست و اجنبى.

و مذاق آشنا ص.: هر چيز كه داراى مزۀ خوش باشد. و معنى آشنا: هر چيز كه فهم آن نزديك بذهن باشد.

آشناب

( ācnāb ) ا و ص. پ. شناور و شناكننده.

آشناباز

( ācnā-bāz ) ا و ص. پ. شناور و شناكننده.

آشنابازى

( ācnā-bāzi ) ا. پ. شناورى و سباحت.

آشناپرست

( ācnā-parast ) ص.

كسى كه حقوق دوستى و آشنائى را رعايت كند.

و مهربان.

آشناخو

( ācna-xow ) ا خ. پ. دهى در ما بين كمره و بروجرد.

آشناد

( ācnād ) ا. پ. نام روز بيست و پنجم از هر ماه شمسى.

آشنارو

( ācnā-ru ) ا و ص. پ. روشناس.

آشناگر

( ācnā-gar ) ا. پ. شناگر و شناور و سباح.

آشناو

( ācnāv ) ا و ص. پ. آشناب و شناور.

آشناور

( ācnā-var ) ا و ص. پ. شناور و كسى كه شنا مى‌كند.

آشناه

( ācnāh ) ا. پ. شنا و سباحت و عمل شناگر. و ص. شناگر.

آشنايان

( ācnāyān ) پ. ج آشنا.

آشنائى

( ācnāi ) ا. پ. دوستى و محبت و مودت. و شناسائى و معرفت. و آشنائى دادن ف ل.: خود را شناساندن.

آشنه

( ācne ) ا و ص. پ. آشنا.

آشو

( ācu ) ا. پ. آفت و بدبختى. و آزار و اذيت و محنت و رنج. و آشوب.

آشوب

( ācowb ) ا. پ. خوف و ترس و هراس و دهشت و بيم. و اندوه. و درد و آزار و رنج. و آفت و آسيب. و پريشانى و آشفتگى.

و اختلاف و عدم موافقت. و خلل. و اضطراب و غوغا و خلانوش و خلاگوش و هنگامه و شورش.

آتشكاو و وخاده. و ص. آشفته. و هميشه بطور تركيب استعمال مى‌شود مانند شهر آشوب.

آشوب‌انگيز

( ācowb-angeyz ) ص. پ:

فتنه‌انگيز و كسى كه فتنه و هنگامه و شورش برپا مى‌كند.

آشوبتر

( ācowb tar ) ص. پ. آزرده‌تر.

و دردناك‌تر.

آشوبگاه

( ācowb-gāh ) ا. پ. جاى بيمناك و هراسناك و جاى فتنه و فساد.

آشوب‌گستر

( ācowb-gostar ) ص. پ.

كسى كه فتنه و فساد برپا مى‌كند و محرك بيم و ترس مى‌گردد.

آشوبناك

( ācowb-nāk ) ص. پ. شوريده و پريشان. و مخوف و دهشتناك.

آشوبيدن

( ācowbidan ) ف ل. پ.

شوريده و پريشان گشتن. و آشفته شدن و مضطرب گرديدن.

آشور

( ācowr ) ا. پ. كلمۀ امر يعنى پيروى كن و تعاقب نما.

آشوردن

( ācowrdan ) ف م. پ.

آميختن و سرشتن و مخلوط كردن. و پيوستن.

و همراهى كردن. و وصل كردن. و خمير كردن.

آشوغ

( ācowq ) ا. پ. نكره و شخص غير معروف كه نه طايفه و خاندانش معلوم باشد نه شهر و بومش.

آشوفتگى

( ācowftegi ) ا. پ. آشفتگى.

آشوفتن

( ācowftan ) ف ل. پ. آشفتن.

آشوفته

( ācowfte ) ص. پ. آشفته.

آشى

( ācā ) ا خ. پ. نام پدر داود پيغمبر.

آشى

( āci ) ا. پ. مر. آشيب.

آشيا

( āciā ) ا. پ. آشيان.

آشيا

( āciā ) ص. پ. آشا و مانند.

آشيان

( āciān ) ا. پ. لانۀ مرغان. و بام و سقف خانه. و مأوا و مقر. و در اين معنى حاصل تركيب آن با كلمه‌اى كه در ما قبلش واقع مى‌شود حكم صفت پيدا مى‌كند مانند خلد آشيان يعنى كسى كه مأوا و مقر او در بهشت باشد. و سعادت آشيان از القاب دربار عثمانى است. و آشيان بستن و آشيان ساختن و آشيان كردن و آشيان گرفتن و آشيان نهادن ف ل.: لانه گذاشتن.

آشيانه

( āciāne ) ا. پ. مر. آشيان.

و آشيانه كردن ف ل.: لانه كردن مرغ.

آشيب

( ācib ) ا. پ. ترس و خوف و هراس. و اندوه و رنج. و تشويش و پريشانى و آشفتگى.

آشيج

( āceyj ) ص. نقيض و مخالف و ضد.

آشيگاه

( ācigāh ) ا. پ. جاى لازم و مبال و فزناك.

آشين

( ācin ) ا. پ. طباخ. و نانوا.

آشينه

( ācine ) ا. پ. تخم مرغ و آسينه.

آشيهه

( ācihe ) ا. پ. صدا و شيهه و صهيل.

آصار

( āsār ) ع. ج. اصر.

آصاص

( āsās ) ع. ج. اصّ و اصّ‌.

و اصّ‌.

آصال

( āsāl ) ع. ج اصيل.

آصدة

( āsedat ) ا. ع. نوعى از ماهى.

آصرة

( āserat ) ا. ع. قرابت زهدان.

و قرابت و احسان. ج: اواصر. و رسن كوتاه كه بدان دامن خيمه را بميخ ببندند. ج: اصار.

آصف

( āsef ) ا خ. ع. وزير حضرت سليمان.

و آصف بن برخيا: از علماى بنى اسرائيل.

آصف جاه

( āsef-jāh ) ص. پ.