برگه:FarhangeNafisi.pdf/۵۲

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۳۸–

عبد الصمد همدانى طاب ثراه مشغول تحصيل مى‌گردد و با جدامى اين بندۀ مصنف مرحوم ملا محمد شهيد كوهبنانى در خدمت آن بزرگوار تحصيل معارف و فضايل مى‌كند و پس از شهادت مرحوم ملا عبد الصمد از راه همدان در سال 1214 بايروان معاودت مى‌نمايد و پس از چندى بمكۀ معظمه زادها اللّه شرفا و تعظيما مشرف مى‌شود و پس از مراجعت چون ايروان در تصرف دولت روس درآمده بود سكناى در آن جا را جايز ندانسته بشهر تبريز مهاجرت مى‌نمايد و از جانب نايب السلطنه عباس ميرزا مورد تفقدات مى‌شود و سمت ملا باشيگرى اولاد مرحوم نايب السلطنه را تحصيل مى‌كند تا در زمان سلطنت شاهنشاه محمد شاه طاب ثراه شخص اول و صدر اعظم دولت عليۀ ايران مى‌گردد. و در زمان صدارت برحسب وصاياى مرحوم ملا عبد الصمد اعلى اللّه مقامه در احسان بفقرا و ضعفا كوتاهى نكرده در آبادانى مملكت كوشيده و خبرات و مبرات ويرا همه ديده و شنيده‌اند. و پس از فوت آن شاهنشاه و استعفاى از صدارت به عتبات عرش درجات تشرف جسته و در سال 1265 هجرى در كربلاى معلى برحمت ايزدى مى‌پيوندد و اكنون مقبرۀ آن مرحوم مزار عامه است.

آقال

( āqāl ) ا. پ. افگندنى و سقط و بكار نيامدنى و تراشه و خلاشه و جز آن.

آقاواينى

( āqāvāyni ) ص. پ. - مأخوذ از مغولى - منسوب به شاهزادگان خانوادۀ سلطنتى.

و شريعت آقاواينى: نگاهداشتن پاس حقوق خويشاوندى.

آقايان

( āqāyān ) پ. ج آقا.

آقائى

( āqā'i ) ا. پ. - مأخوذ از مغولى.

جاه و جلال برادر كلان. و شاهزادگى و سلطنت.

آقچه

( āqce ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - روپيه و اشرفى.

آق سنقر

( āq-sonqor ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - يك نوع مرغ شكارى. و زور. و آفتاب.

و ا خ. يكى از پادشاهان تركستان.

آقشام

( āqcām ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - نوبتى كه لشكريان با شيپور و بالابون در وقت غروب آفتاب نوازند.

آقشته

( āqecte ) ا. پ. انبار خانه و مخزن.

آقطى

( āqti ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - يك قسم از خمان.

آق مزار

( āq-mazār ) ا خ. پ. چپر خانه‌اى در راه زنجان و تبريز در ميانۀ نيك پى و سرچم. و نام دهى.

آقوش

( āquc ) ا. پ. شير بيشه. و ببر.

و پلنگ.

آك

( āk ) پ. كلمه‌ايست كه چون در آخر اسمى درآيد دلالت مى‌كند بر نسبت و تشبيه مانند مغاك و تباك.

آك

( āk ) ا. پ. عيب و عار و آسيب و آفت. و ده آك ص. يعنى داراى ده عيب كه تازيان آن را تازيگانيده و ضحاك گفته‌اند.

آكا

( ākā ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - برادر كلان.

آكال

( ākāl ) ع. ج. آكلة ( ākelat ).

و ذو الآكالال ج ا.: مهتران قبيله كه چهارم حصۀ غنيمت بهر خود گيرند. و آكال الملوك:

مأكل پادشاهان. و آكال الجند: ارزاق لشكر.

آكام

( ākām ) ع. ج. اكمة ( ākammat ).

آكام

( ākām ) ا. پ. قارچ و سماروغ.

آكپ

( ākop ) ا. پ. گرداگرد اندرون دهان. و آبنوس.

آكچ

( ākac ) ا. پ. قلاب. و قلابى كه بدان يخ را در يخچال اندازند. و قلابى كه كشتى بانان بدان كشتى دشمن را بسوى خود كشند.

و ميوۀ صحرائى كه گياه آن را علف شيران و لفاح برى نامند.

آكح

( ākah ) ا. پ. جلاب كه عبارت از داروى چندى است در آب جوشانيده و صاف كرده.

آكحج

( ākahj ) ا. پ. آكح و جلاب.

آكخ

( ākax ) ا. پ. آكح و جلاب.

آكركره

( ākarkare ) ا. ريشۀ گياهى از طايفۀ بابونه كه عاقر قرحا نيز گويند.

آكس

( ākos ) ا. پ. قلم آهنى كه سنگ تراشان بدان سنگ تراشند. و مالۀ بنائى. و چوبى كه در سرش قلاب بود.

آكسته

( ākaste ) ص. پ. محكم بسته.

اكسه

( ākase ) ص. پ. آويخته و آويزان. و چنگ در چيزى زده.

آكشته

( ākacte ) ص. پ. محكم و مستحكم و استوار. و مضبوط. و موفور و سرشار و پر.

آكل

( ākal ) ص. ع. اكول‌تر و خورنده‌تر.

و آكل نفسه فريبون.

آكلة

( ākelat ) ا. ع. ماشيه‌اى چرنده. و زنگ و غانغرايا. و آكلة اللحم: كارد. و چوب دستى آهن‌دار. و آتش. و تازيانه.

آكله

( ākele ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - باصطلاح طب بيمارى كه عضو از آن خورده شود.

آكنج

( ākanj ) ا. پ. قلابى كه بدان يخ در يخدان اندازند.

آكنده

( ākande ) و ( ākonde ) ا. پ.

اصطبل و معاف.

آكو

( āku ) ا. پ. پرندۀ شوم نامبارك كه بوم نيز گويند.

آكوچ

( ākuc ) ا. پ. يك نوع ميوه كه داراى چندين هسته است و ازگيل نيز گويند.

آكورس

( ākurs ) ج ا خ. پ. جزاير چندى در اقيانوس اطلس متعلق بدولت پرتغال