برگه:FarhangeNafisi.pdf/۵۵

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۴۱–

آل تمغا

( āl-tamqā ) ا خ. پ. مهر و نگين پادشاهان ترك.

آلچخت

( ālcaxt ) ا. پ. آز و حرص.

و احتياج. و اميد و توقع.

آلدهيد

( āldehid ) ا. پ. - مأخوذ از فرانسه - جسمى مايع و بيرنگ و بويش شبيه به اتر و داراى خاصيت مخصوصى كه املاح و نقره و جيوه را بحالت فلزى احيا مى‌كند و از اين جهت در ساختن آئينه يعنى در جيوه اندود كردن به روى بلور بكار مى‌برند.

آلر

( ālar ) و ( āler ) ا. پ. سرين و كفل.

آلزاس لورن

( ālzās-loren ) ا خ. پ يكى از ايالات قديم فرانسه كه اكنون در تصرف دولت آلمان مى‌باشد (پس از جنگ بين الملل در 1919 دوباره بفرانسه تعلق گرفت) و منقسم مى‌شود بسه جزء: آلزاس سفلى كه حاكم نشين آن شهر استراسبورگ است و آلزاس عليا حاكم‌نشين آن شهر كلمار و لورن حاكم‌نشين آن شهر متز. جمعيت اين ايالت از همه جهة 000 ر 604 ر 1 نفر مى‌باشد و مساحت سطحش 500 ر 14 كيلومتر مربع.

آلست

( ālast ) ص. پ. سمين و فربه و ا. آلروسرين و كفل.

آلسر

( ālsar ) ا. پ. سرين.

آل طمغا

( āl-tamqā ) ا. پ. مر.

آل تمغا.

آل عبا

( āle-abā ) ج ا خ. پ. - مأخوذ از تازى - حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام.

آلغده

( āloqde ) ص. پ. قهرآلود و خشمگين. و جنگ‌آور. و مخلوط و شوريده.

آلغونه

( ālqune ) ا. پ. غازه و سرخى كه زنان بر روى مالند و سرخاب نيز گويند.

آلف

( ālef ) ص. ع. خوگيرنده و دوست گيرنده ج: الاّف.

آلفات

( ālefāt ) ع. ج آلفة ( ālefat ).

آلفة

( ālefat ) ص. ع. مؤنث آلف. ج:

آلفات و اوالفات.

آلفت

( ālaft ) و ( āloft ) ا. پ. اندوه و رنج. و آشفتگى.

آلفتگان

( āloftegān ) پ. ج آلفته.

آلفتن

( āloftan ) ف ل.: پ. آشفتن و خشمناك شدن. و عاشق شدن و شيفته و شوريده شدن.

آلفته

( ālofte ) ص. پ. آشفته و خشمناك.

و درويش و نامراد. و ديوانه و مجنون و بى‌عقل . و شكسته و ضعيف و ناتوان. و گدا و مفلس. و ولگرد. و ا. گوى. و هوى و هوس.

آلفتيدن

( āloftidan ) ف ل.: پ.

آلفتن.

آلفخت

( ālfaxt ) ا. پ. چوب عود.

آلك

( ālak ) ا. پ. سنبل الطيب. و مصغر آل.

آلكى

( ālki ) ا. پ. پالكى. و صندلى راحت.

آلگونه

( ālgune ) ا. پ. مر. آلغونه.

آلام

( ālām ) ع. ج الم.

آلام

( ālām ) ج ا. پ. - مأخوذ از از تازى - دردها و رنج‌ها. و امور ناملايم.

آل محمد

( āle-mohammad ) ج ا خ.

پ. - مأخوذ از تازى - حضرت امير المؤمنين على بن ابي طالب، حضرت فاطمه و يازده فرزند آن دو بزرگوار سلام اللّه عليهم.

آلنج

( ālonj ) ا. پ. آلوچۀ جنگلى.

آلنگ

( ālang ) ا. پ. گوى و خندقى كه در اطراف قلعه جهت محاصره سازند و لشكريان در آنجا جمع شده مانع آمد و شد مردم شوند و آن را مورچال نيز گويند. و همچنين ديوارى كه جهت محافظت خود سازند. و ا ج. مردمى را گويند خواه در درون و يا بيرون قلعه جابجا كه جهت محاصره تعيين كرده باشند.

آلو

( ālu ) ا. پ. ميوۀ درخت آلوبن كه رسيدۀ آن شيرين، آب‌دار و داراى هسته است. و نام چندين قسم ميوۀ ديگر. و داش و كورۀ خشت پزى.

آلو

( ālu ) ص. پ. آلوده و ملوث و ناپاك.

آلواه

( ālvāh ) ا. پ. خولنجان.

آلوبالو

( ālu-bālu ) ا. پ. ميوه‌اى هسته‌دار و از جنس گيلاس و ترش‌مزه و سياه رنگ.

آلو بخارا

( ālu-boxārā ) ا. پ. يك قسم آلو خشك ترش‌مزه و پوست كنده كه از دهات خراسان آورند و از آن مربا و خورشها و آشها ترتيب دهند.

آلوبرقان

( ālu-baraqān ) ا. پ. قسمى آلوى خشك كه از برقان مى‌آورند و پست‌تر و درشت‌تر از آلوى بخارا و سياه رنگ.

آلوبن

( ālu-bon ) ا. پ. درخت آلو.

آلوچه

( ālu-ce ) ا. پ. ميوه‌اى كوچكتر از آلو و رسيدۀ آن پرآب‌تر.

آلود

( ālud ) ص. پ. ملوث و آلوده و آميخته شده. و معيوب و ناپاك و پليد. و پاشيده.

و هميشه مركب و با موصوف استعمال مى‌شود مانند خواب‌آلود: كسى كه درست از خواب بيدار نشده باشد. و غبارآلود:

كسى كه بر روى و پيكر او غبار نشسته باشد.

و خون‌آلود: جائى كه آلودۀ بخون باشد