برگه:FarhangeNafisi.pdf/۵۸

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۴۴–

و چون اين قلعه از سنك سياه ساخته شده عثمانيها آن را قراآمد گويند و دار الملك ديار بكر است و ص كسى كه پر از صفت خوبى يا بدى باشد.

و كشتى بار شده.

آمد آمد

( āmad-āmad ) ا. پ.

نزديكى و دنو و قرب.

آمدانه

( āmadāne ) و

آمدانى

( āmadāni ) ص و م ف پ. اتفاقى و عارضى و ناگهانى. و م ف. بى‌قصد و بى‌اراده. وا. در آمد و دخل و واردات.

آمد رفت

( āmad-raft ) ا. پ. دخول و خروج. و معامله و علاقه. و راه. و ا ج:.

مسافرين. و آمد رفت داشتن ف ل.:

مراوده و علاقه داشتن و ديدوبازديد با همديگر داشتن. و آمد رفت كردن: ديد و بازديد كردن.

آمد شد

( āmad-cod ) ا. پ. ديدوبازديد . و آمد و شد كردن: مراوده كردن و ديد و بازديد كردن.

آمد شدن

( āmad-codan ) ف ل. پ.

آمدن و رفتن.

آمدن

( āmadan ) ف ل. پ. خود را آوردن از جائى بجاى ديگر و وارد شدن و رسيدن. و پيدا شدن. و شدن. و از آن جهان آمدن: شفا يافتن از بيمارى سخت و بجنگ آمدن: مقابل شدن با حريف در جنگ. و بچشم آمدن: بچشم بد دوچار شدن. و گرفتار آفت و آسيب شدن.

و بحال خويش آمدن: حس پيدا كردن و هوشيار شدن. و بدست آمدن:

در تحت تصرف واقع شدن. و بدندان خوش آمدن: موافق ميل بودن. و خوش آيند شدن. و بزبان آمدن: حرف زدن و سخن گفتن. و بر سر آمدن: غالب شدن. و افزون گرديدن. و برداشته شدن. و بسر آمدن: بانجام رسيدن. و موقوف شدن. و باز داشته شدن. و بمنتها رسيدن.

و بكار آمدن: سودمند بودن و فايده داشتن. و بوجود آمدن: زائيده شدن و توليد شدن. و خوب آمدن: نيك بودن - ضد بد آمدن -. و پديد آمدن:

ظاهر گشتن و آشكار شدن. و بشمار آمدن:

در حساب داخل شدن. و در كار آمدن:

سود دادن و بكار مشغول شدن.

آمدن

( āmadan ) ا. پ. ورود و وصول.

و دخول.

آمدنگاه

( āmadan-gāh ) ا. پ. محل آمدن. و هنگام آمدن و گاه ملاقات و ديدار.

و فراهم‌گاه.

آمدنى

( āmadani ) ص. پ. كسى يا چيزى كه امكان آمدن در آن باشد. وا. محصول و مداخل و درآمد. و خراج و باج. و حاصل. و هنگام رسيدن مال‌التجارۀ عمومى.

و مزد. و هر محصول اعلائى.

آمدورفت

( āmado-raft ) ا. پ.

علاقه. و معامله. و آمدوشد.

آمدوشد

( āmado-cod ) ا. پ.

مراوده و آمد و شد.

آمده

( āmade ) ص. پ. كسى كه خود را از جائى بجائى آورده باشد و رسيده. وا.

لطيفه و بديهه.

آمده‌گير

( āmade-gir ) ا. پ. دريافت كننده. و تهنيت‌گوى و خوش‌آمدگوى.

آمديه

( āmadie ) ا. پ. هر آنچه بر مال افزون گردد و علاوه بر آن شود و ضد رفتيه و درآمد نيز گويند.

آمر

( āmer ) ص. ع. امردهنده و فرمان دهنده و فرماينده. و متعدد. و كامل. و خردمند و بادانش. وا. روز پنجم يا هفتم برد العجوز.

و ماه اول از سال هجرى يعنى ماه محرم.

آمرا

( āmrā ) ا. پ. - مأخوذ از سريانى - ميوه‌اى كه بهندى آن را مانگو مى‌گويند.

آمرا

( āmrā ) ا. پ. بلغت زند و پازند الاغ. و شراب.

آمرة

( āmerat ) ا. ع. فرمان. ج:

اوامر.

آمرك

( āmrak ) ا. پ. ميوۀ درخت اراك.

آمرز

( āmorz ) ص. پ. بخشانيده و عفو كننده و معذور دارنده.

آمرزش

( āmorzec ) م ح. پ. آمرزيدن.

وا. بخشش و مغفرت و عفو.

آمرزگار

( āmorzgār ) ص. پ. غفور و يكى از صفات بارى تعالى مى‌باشد كه گناهان بندگان خود را مى‌پوشاند و مى‌بخشد.

آمرزگارى

( āmorzgāri ) ا. پ.

مغفرت و شفقت. و اين كار مخصوص بخداى تعالى مى‌باشد كه از گناه بندگان چشم مى‌پوشاند.

آمرزنده

( āmorzande ) ص. پ. غافر و رحيم. و از صفات خداى تعالى جل شأنه.

آمرزيدن

( āmorzidan ) ف م. پ.

بخشيدن گناه و چشم پوشيدن از آن. و پنهان كردن آن. و مغفرت نمودن. و صدور اين فعل مخصوص بخداى تعالى جل شأنه است.

آمرزيده

( āmorzide ) ص. پ. مغفور و بخشيده شده از گناه.

آمرغ

( āmorq ) ا. پ. نفع و فايده و ذخيره و انبار و خزانه. و مايه و سرمايه. و اصل.

و قدر و شأن. و حصه و مقدار. و قيمت. و قدرى و برخى. و قوت. و رتبه و مرتبه. و ص. كم و قليل و اندك.

آمرغ

( āmorq ) و ( āmarq ) ا. پ.

اصل و بنياد. و زبده و خلاصۀ هر چيزى.

آمر نون و القلم

( āmere-nun-valqalam ) ا خ. پ. مأخوذ از تازى - حضرت رسالت پناهى صلى اللّه عليه و آله. و اشاره بحضرت بارى تعالى.