آمره
( āmere ) ص. پ. - مأخوذ از تازى - مؤنث آمر يعنى امركننده و فرماندهنده.
آمره
( āmore ) ا خ. پ. دهى ميان قم و عراق. و چون مردم آنجا از لفظ ماست و خوردن آن تنفر دارند و بدترين فحشها در نزد آنان كلمۀ ماست مىباشد اين ده شهرتى پيدا كرده است.
آمس
( āmos ) ع. ج امس.
آمس
( āmos ) ا. پ. جام بزرگ از شراب.
آمشام
( āmcām ) ا خ. پ. عقل آسمان هشتم كه فلك البروج باشد.
آمص
( āmes ) ا. ع. - مأخوذ از خاميز فارسى - طعامى است كه از گوشت گوساله و يا پوست آن ترتيب دهند. و شورباى سكباج كه سرد كرده روغن آن را دور ريزند.
آمل
( āmol ) ا خ. پ. يكى از شهرهاى مازندران. و نيز محلى در كنار رود جيحون.
آمله
( āmole ) ا. پ. داروئى قابض و بر دو قسم سياه و زرد. سياه آن را چون شبانگاه پس از تناول غذا دو سه مثقال ميل كنند فرداى آن شب چند دفعه اسهال آورد.
آمن
( āman ) ا. پ. محيط دايره. و دايره.
و دور.
آمن
( āman ) ا. ع. بهترين و نيكوترين و مرغوبترين املاك شخص يق اعطيته من آمن مالى.
آمن
( āmen ) ص. پ. بىبيم و بىخوف وا. بىبيمى.
آمنه
( āmane ) ا. پ. توده و خرمن هيزم شكافته. و پشته و پشتوارۀ هيزم بسته.
آمنه
( āmene ) ا خ. پ. - مأخوذ از تازى - مادر حضرت رسالت پناهى صلى اللّه عليه و آله.
آمو
( āmu ) ا. پ. ورم و تهبج و آماس.
و رود آمو ا خ.: رودى است كه در اصطلاح جغرافيائى قديم اكسوس ناميده مىشود و واقع در آسياست. از قلههاى منجمد و يخ دار بوچيمار كه در كوههاى بلور واقع شدهاند سرچشمه مىگيرد و در امتدادى كه طى مىكند چندين رودخانۀ ديگر بآن ملحق مىشود و پس از آنكه 1,650 كيلومتر مسافت طى نمود بوسيله دو بازو در درياچۀ آرال مىريزد. و زمانى يكى از اين دو بازو در درياى خزر مىريخته است.
اين رودخانه در مدت زمستان غالبا منجمد و يخ كرده است و آن را جيحون و آمودريا نيز مىگويند. اين رودخانه در تركستان بدخشان را مشروب مىنمايد و خانات كوندوس را از داروس جدا نموده از ايالات بخارا و خيوه عبور مىنمايد.
آموت
( āmut ) ا. پ. آشيان مرغان شكارى همچو باز و چرخ و شاهين.
آموتيا
( āmutiā ) ا. پ. بلغت زند و پازند كنيزك. و پرستار و خدمتگار.
آموختگان
( āmuxtegān ) پ. ج آموخته. و آموختگان ازل ج ا خ.:
انبياء و اولياء.
آموختن
( āmuxtan ) ف ل. پ. ياد گرفتن و تعليم گرفتن. و ف م. ياد دادن و تعليم دادن. و دانا كردن و آگاه نمودن.
آموخته
( āmuxte ) ص. پ. ياد گرفته و تعليم داده شده و دانا شده. و انس گرفته.
آمود
( āmud ) ا. پ. هر چيز برآميخته و ساز كرده و برآراسته.
آمودريا
( āmu-daryā ) ا خ. پ. به اصطلاح جغرافيا رود آمو. مر. آمو.
آمودن
( āmudan ) ف ل. پ. آراسته شدن.
و آميخته شدن. و ساخته شدن. و ف م.
برآراستن و آميختن و فرمودن. و پر كردن و مملو نمودن و آماده و مهيا كردن.
آموده
( āmude ) ا. پ. لعل و مرواريد در رشته كشيده.
آموده
( āmude ) ص. پ. مملو ساخته و پر كرده. و آراسته و پيراسته. و مندرج. و مهيا.
و مختلط.
آمور
( āmur ) ا. پ. مادهاى غدهاى مانند كه باصطلاح طب تومور گويند.
آمور
( āmur ) ا خ. پ. رودخانۀ بزرگى در آسيا و سرچشمۀ آن در مغولستان در كوههاى كنگغان و امتدادش از جنوب بمشرق و عبور مىكند از درياچۀ كولون و مستملكات روسى را از منچورى چين جدا مىكند و پس از آنكه 3,460 كيلومتر امتداد طى نمود در درياى اختسك مىريزد.
آمورز
( āmoroz ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - باصطلاح طب فقدان كامل و يا ناقص بينائى كه بواسطۀ فلج عصب باصره عارض مىگردد.
آموز
( āmuz ) ص. پ. تعليمكننده و آموزاننده. و دانا و حاذق و وقوفدار.
و دانشآموز: تعليم گيرنده. و تعليم كنندۀ علم. و مرد دانا و عالم. و كارآموز:
عاقل و وقوفدار و تجربتكار و دانا. و واقف بر هر كارى.
آموزاننده
( āmuzānande ) افا.
پ. كسى كه بياموزاند و چيزى بكسى ياد دهد.
آموزانيدن
( āmuzānidan ) ف م.
پ. آگاهانيدن. و آموختن چيزى بكسى.
آموزش
( āmuzec ) م ح. پ. آموختن.
وا. تعليم و تربيت.
آموزگار
( āmuzgār ) ا. پ. استاد و معلم: و ص. ياددهنده و يادگيرنده.
آموزناك
( āmuz-nāk ) ا. پ.
استاد و معلم و مدرس. و شاگرد. و ا خ. يكى از نامهاى حق سبحانه و تعالى.
آموزندگى
( āmuzandegi ) ا. پ.
تدريس و تعليم.