برگه:FarhangeNafisi.pdf/۶۰

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۴۶–

آموزنده

( āmuzande ) ص. پ.

كسى كه چيزى بياموزد. وا. استاد و معلم و مدرس.

آموزى

( āmuzi ) ا. پ. زاهد و عابد كه كاتوزى نيز گويند. مر. كاتوزى.

آموزيدن

( āmuzidan ) ف م. پ.

آموختن و تعليم كردن. و درس دادن. و ف ل.

تحصيل علم و دانش كردن و درس خواندن.

و ياد گرفتن و فراگرفتن.

آموس

( āmus ) ا. پ. تخمه‌اى كه بر روى نان پاشند و نانخواه.

آموسنى

( āmusni ) ا. پ. هر يك از چند زنى كه داراى يك شوهر باشند نسبت بيكديگر.

و زن همشو و هوو.

آموغ

( āmuq ) ا. پ. احترام و توقير.

و جلال. و اعزاز و وقار. و خوف. و مقدار و اندازه.

و قد و قامت و اندام.

آمولن

( āmulan ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - نشاسته.

آمون

( āmun ) ص. پ. پر و مملو و لبالب و لبريز.

آمون

( āmun ) ا. پ. پيرامون و محيط.

آمون

( āmun ) ا خ. پ. نام رودى كه از خوارزم گذرد. و نام شهرى كه اين رود آن را احاطه كرده است.

آموى

( āmuy ) ا خ. پ. نام شهرى.

و نام طايفه‌اى در كنار رود جيحون.

آموى

( āmuy ) ص. پ. پر و مملو.

آمويه

( āmuye ) ا خ. پ. رود آمو و جيحون.

آمه

( āme ) ا. پ. دوات نويسندگى و دوات مركب. و تودۀ هيزم و پشتۀ هيزم.

آمى

( āmi ) ع. ج آمة.

آميختگى

( āmixtegi ) ا. پ. اختلاط و امتزاج. و الفت و مصاحبت و هم‌نشينى.

آميختن

( āmixtan ) ف ل. پ. درهم.

بودن و درهم شدن چند چيز. و ف م. مخلوط كردن و سرشتن و ممزوج نمودن.

آميخته

( āmixte ) ص. پ. مختلط شده و مخلوط و درهم بوده. و مصاحب و هم نشين.

آمير

( āmir ) ص. پ. پرخور و اكول.

و تنبل.

آميز

( āmiz ) ا. پ. اختلاط و آميزش چند چيز باهم. و مباشرت و مجالست. و جماع.

و ص. مخلوط و درهم. و آميزنده و مخلوط كننده. و پند حكمت‌آميز يعنى پند و نصيحتى كه در آن حكمت هم باشد و مخلوط با حكمت بود. و رنگ‌آميز: رنگهاى درهم و مختلط. و حيله‌باز.

آميزانيدن

( āmizānidan ) ف م.

پ. آميزش دادن. و باعث اختلاط و آميزش شدن.

آميزش

( āmizec ) م ح. پ. آميختن. و ا. اختلاط. و الفت و صحبت و دوستى و مراوده و معاشرت. و خوى و طبيعت.

آميزش‌كن

( āmizec-kon ) ص. پ.

آنكه مخلوط و ممزوج مى‌كند.

آميزش‌كنى

( āmizec-koni ) ا. پ.

اختلاط و امتزاج.

آميزگار

( āmiz-gār ) ص. پ. همنشين و مصاحب و همدم و معاشر.

آميزگارى

( āmiz-gāri ) ا. پ.

اختلاط و معاشرت و الفت و صحبت.

آميزناك

( āmiz-nāk ) ص. پ. سرشته و مخلوط و مختلط.

آميزنده

( āmizande ) ص. پ.

همنشين و معاشر و مصاحب.

آميزه

( āmize ) ص. پ. ممزوج و مخلوط.

و ريش دو مويه. و پير و كهل. وا. جماع. و مزاج و طبيعت.

آميزه‌مو

( āmize-mu ) ص. پ.

كسى كه ريشش جوگندمى و دو مويه بود.

آميزيدن

( āmizidan ) ف م. پ. آميختن و ف ل.: آميخته شدن.

آميژ

( āmij ) ص. پ. درهم آميخته و مخلوط.

آميژه

( āmije ) ص. پ. ريش دو مويه.

و پير و كهل. و آميخته و مخلوط. و سنجيده.

و مترتب. و شاعر. و كسى كه شعر مى‌گويد.

آميص

( āmis ) ا. ع. - مأخوذ از خاميز فارسى نوعى از طعام. مر. آمص.

آميغ

( āmiq ) ا. پ. حقيقت - مقابل مجاز - و آميختگى. و راستى و صدق. و مباشرت و مجامعت.

آميغه

( āmiqe ) ص. پ. مخلوط. وا.

اختلاط. و مواصلت و اتحاد و يگانگى و اتفاق.

و جماع.

آميغى

( āmiqi ) ص. پ. منسوب به آميغ و حقيقى و راست و درست. و صادق و صديق. و بى‌نفاق.

آمين

( āmin ) ا خ. ع. از نامهاى خداوند جل شأنه. و كلمۀ فعل يعنى اى خداى مستجاب كن. و يا چنين بادا. يا چنين كن. و تراج بادا تراج.

آمينه

( āmine ) ا. پ. دستۀ هيزم شكافته.

و بار هيزم براى فروش.

آن

( ān ) ص تعيينى. پ. بواسطۀ اين صفت تعيين مى‌كنند اسم علم و مبهمى را مثلا من دوست آن كسى هستم كه خدا را دوست مى‌دارد. زيرا كلمۀ آن كلمه كس را كه عام و مبهم است تعيين نموده. و در اين وقت يعنى درصورتى‌كه اين كلمه بصورت صفت استعمال شود جمع ندارد چنانكه گويند: من دوست آن كسانى هستم كه خدا را دوست مى‌دارند. و مخفى نماناد كه اين كلمه در زبان فارسى بمنزلۀ الف و لام است در زبان تازى.

آن

( ān ) پ. كلمۀ اشاره است و بدان بچيز غايب يا دور اشاره مى‌كنند بخلاف كلمۀ اين كه