برگه:FarhangeNafisi.pdf/۶۳

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۴۹–

و سرگردان شدن ف ل.: ابله شدن.

و گمراه شدن و راه گم كردن.

آواره‌گير

( āvāre-gir ) ا. پ. محاسب و حساب‌كننده.

آوارى

( āvāri ) ا. پ. بيكارى. و بيخانمانى.

آواريدن

( āvāridan ) ف م. پ. خوردن و بلعيدن. و گوارانيدن. و ف ل. گفتگو نمودن.

آواز

( āvaz ) ا. پ. صدا و بانگ. و نعرۀ بلند. و غنا و آهنگ و نغمه. و شهرت و نيك نامى. و انعكاس صدا. و آواز دادن و آواز زدن و آواز كردن ف م.:

صدا كردن و طلب كردن و خواندن. و دعوت كردن. و ف ل.: بانگ زدن و فرياد كردن. و آواز گرفتن افتادن صدا و آواز به نحوى كه صدا از حلقوم خارج نشود و شنيده نگردد. و آواز گشتن: شهره شدن و مشهور گرديدن.

آوازك

( āvāzak ) ا. پ. مصغر آواز يعنى آواز كوچك. و لذت. و مزه.

آوازناك

( āvāz-nāk ) ص. پ. منسوب به آواز و صوتى. وا. هنگام ساز.

آوازه

( āvāze ) ا. پ. شهرت.

و گفتار. و حرف بلند و انعكاس صوت، و چند نغمۀ از موسيقى كه آنها را شش آوازه گويند و عبارتند از سلمك و شهناز و مايه و نوروز و گردانيه و گوشت. و آوازه گشتن ف ل.: شهره شدن و مشهور گرديدن.

آوازه

( āvāze ) ا خ. پ. دزى كه پرموده نام پسر ساوه پادشاه تركستان ساخته بود و گويند بهرام چوبينه پدر او را كه ساوه باشد در نزديكى هرات بكشت و وى گنج هاى خود را براى محفوظ بودن بدان دز فرستاد و خود برزم آمده پس از هزيمت در آن دز محصور ماند.

آوازيدن

( āvāzidan ) ف ل. پ.

فرياد كردن و هراى كشيدن. و فرياد كردن از روى شعف و شادى. و ف م.: صدا كردن.

آوام

( āvām ) ا. پ. وام و دين و قرض.

آوان

( āvān ) ع. ج آن.

آواه

( āvāh ) ا. پ. انعكاس صوت.

آواها

( āvā-hā ) ج ا. پ. كارها و شغلها و مزدوريها. و خوراكها و خوردنيها.

آواى

( āvāy ) ا. پ. آواز بلند.

آوة

( āvat ) ا خ ع. نام شهرى نزديك رى.

آوخ!

( āvax ) پ. - مخفف آواخ - كلمۀ افسوس.

آوخ

( āvax ) ا. پ. بهره و حصه و نصيب و قسمت.

آوخ

( āvax ) ص. پ. مبارك و خجسته.

و خوب و خوش. و ظريف و لطيف.

آود

( āvad ) ص. ع. كج و مايل و كوز.

و اين صفت را در مذكر استعمال مى‌كنند و اوداء را در مونث.

آور

( āvar ) ص. پ. يقين و راست و درست و محقق و؟؟؟ زشت و بدشكل و كريه المنظر. و؟؟؟ مالك و صاحب و دارنده. وا. گفتار بدو سخن و زشت. و ا خ.

نام فلك هفتم كه فلك زحل بود. و بيخ آور ص.: گياهى كه ريشه‌اش سخت بود.

و جنگ‌آور: بهادر و غازى. و دل‌آور:

شجاع و دلير و زورآور: قوى و توانا.

آورجه

( āvar-je ) ا. پ. مخفف آوارجه.

آورچه

( āvar-cā ) ا. پ. مخفف آوارچه.

آورد

( āvard ) ا. پ. جنگ و نبرد و پيكار و كارزار و رزم و هيجا. و آورد كردن ف م.:

نبرد كردن و جنگ كردن.

آوردگاه

( āvard-gāh ) ا. پ. محل جنگ و جدال و رزمگاه و معركۀ جنگ.

آوردن

( āvardan ) و ( āvordan ) ف م. پ. چيزى را بجانب كسى حمل كردن - ضد بردن - و رسانيدن. و حاضر كردن. و شرح دادن. و نسبت دادن. و استدلال نمودن.

و اظهار داشتن. و سبب شدن. و يا حاصل كردن.

و بجا آوردن ف م.: تشكيل دادن. و صورت دادن. و عرضه داشتن. و بصلاح آوردن كار: تصحيح كردن و. درست كردن.

و بيرون آوردن: استخراج كردن.

و محصول دادن مانند زمين. و درآوردن:

مخفى كردن سبب چيزى. و نهفتن و پنهان كردن. و آشكار كردن. و بدرون بردن.

و حمله كردن. و ياد آوردن: بخاطر گذراندن و متذكر كردن. و ف ل. متذكر شدن.

آوردنى

( āvardani ) ص. پ. لايق هديه و سزاوار پيش‌كش و شايستۀ تحفه.

آورده

( āvarde ) ص. پ. حاضر شده و رسانيده. و آورده‌اند: از اصطلاحات نويسندگان يعنى گفته‌اند و بيان كرده‌اند. و آب آورده: چيزى كه بى‌رنج حاصل آمده باشد. وا. آزارى كه در سم و ناخن و يا چنگل بروز كند و داخس. و آورده آمدن ف م.: قبول آورده كردن. و ف ل. رسيده و حاضر شدن. و آورده شدن: حاضر شدن و رسيده شدن.

آورسر

( āvar-sar ) ا خ. پ. ستارۀ مشترى و برجيس.

آورگ

( āvarag ) ا. پ. باد پيچ و مهد و چنباول.

آورگوش

( āvar-gowc ) ا. پ.

سخت‌تر جزء از گوش. و گوشواره و آويزۀ گوش.

آورند

( āvrand ) ا خ. پ. دجله يعنى رودخانۀ بزرگى كه در آسياى غربى از محل