برگه:FarhangeNafisi.pdf/۶۶

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۵۲–

و راحت. و م ف. بطور ملايمت و سكون. و بدون تعجيل و شتاب. و باملايمت و مشفقانه. و قدم بقدم و درجه بدرجه. و بطور نجوا و به آواز پست.

و سخن آهسته ا. نجوا و زير گوشى. و سخن آهسته گفتن ف ل.: نجوا كردن.

آهسته راى

( āheste-rāy ) ص. پ.

دانا و دانشمند و عاقل.

آهسته‌رو

( āheste-row ) ص. پ.

روندۀ به آرامى و به طمأنينه و وقار. و كاهل و تنبل.

آهسته سخن

( āheste-soxan ) ا. پ.

آواز پست و نجوا.

آهشتگى

( āhectegi ) ا. پ. پستى و نرمى صدا.

آهك

( āhak ) ا. پ. جسمى معدنى و عبارت از پروتو اكسيد دو كلسيم و چون در همه جاى عالم وجود دارد از قديم الايام همه كس وجودش را شناخته بود و يكى از قليائيات خاكى متقدمين است. اين جسم در طبيعت هرگز بطور خلوص يافته نمى‌شود و هميشه مركب است با اسيدها. و آهك متداولى كه در امور زندگانى وجودش لازم و در صنايع و كارخانجات بسيار بكار مى‌رود عبارت از سنگ آهكى است كه آب تبلرو اسيد كربنيك وى بواسطۀ حرارت و تكليس بخار شده است. و آهك زنده آهكى را گويند كه آب در وى نفوذ نكرده خواص آن باقى باشد. و آهك مرده يا شكفت شده آهكيست كه بواسطۀ مجاورت هوا و يا اختلاط با آب خواص خود را از دست داده باشد.

آهك‌پز

( āhak-paz ) ا. پ. كسى كه آهك مى‌پزد و مباشرت كوره‌ايرا مى‌نمايد كه سنگ آهك را در آن تكليس مى‌كنند.

آه‌كش

( āh-kac ) ص. پ. آنكه آه از سينه برميآورد.

آهل

( āhel ) ص. ع. آنكه وى را زن و عيال باشد. و مكان آهل: جاى مسكون.

آهل

( āhel ) ا. ع. جائى كه مردم در آنجا اجتماع كرده و گرد هم آمده باشند.

آهمند

( āh-mand ) ص. پ. كسى كه دروغ گويد تا مردم را فريب دهد.

آهن

( āhan ) ا. پ. فلزيست وافر و يكى از شصت و چهار جسم مفرد و خداوند عالم در طبيعت همۀ اشياء آن را پراكنده نموده و در معدن مركب است با اكسيژن و يا با گوگرد و يا با اسيدهاى مختلف يا با اجسام مختلفى كه قائم‌مقام اسيدها شده باشند و بندرت بطور خلوص يافته مى‌شود و در صورت خلوص رنگ سطح خارجى آن خاكسترى مايل بسياهى و جوفش برنگ خاكسترى روشن كه گاهى مايل بسفيدى نقره است و كنارۀ آن نوعا دان‌دان و گاه ورقه. و اين فلز داراى استحكام زيادى است به نحوى كه مى‌توان از آن تارهاى بسيار باريك ساخت و در شكستن و پاره كردن اين تارها وزن و قوت بسيارى لازمست. وزن مخصوصش از 20 ر 7 تا 79 ر 7 و بيشتر از ساير اجسام داراى خاصيت جذب مغناطيس است. آهن را نمى‌توان ذوب كرد مگر باعانت حرارتى كه درجه‌اش بسيار مرتفع باشد و در حرارت بوريهاى متعارفى قابل ذوب نيست و در حرارت كوره‌هاى آهنگرى فقط نرم مى‌شود بنحوى كه بهر شكلى كه خواسته باشند مى‌توانند آن را متشكل سازند و در مجاورت هواى مرطوب بسهولت اكسيد شده زنگ مى‌زند. و اسيد ازتيك اين فلز را حل مى‌نمايد و اين محلول بواسطۀ سيانور آهن و پتاس درد آبى مى‌دهد. اكنون آهن را با بسيارى از اجسام ديگر تركيب مى‌كنند و تركيبات آنها را در طب استعمال نموده دواى بسيار نافعى براى فقر الدم مى‌دانند. آهن نيز بمعنى شمشير و تيغ استعمال مى‌شود. و آهن افسرده: شمشير زنگ بسته و كند و بكار نيامدنى. و آهن جفت: قلبه. و آهن سرد دل انسانى. و آهن گاو: قلبه. و آهن سرد كوفتن. ف م. مرتكب شدن كارى كه بفعل نيايد و نتيجه نداشته باشد و تلف كردن وقت.

آهن

( āhen ) ا. ع. مال قديمى و موجود يق اعطاه من آهن ماله اى من تلاده و حاضره.

آهن آشيان

( āhan-āciān ) ا. پ.

انگشتانه.

آهنبايه

( āhanbāye ) ا. پ.

خميازه.

آهن‌بر

( āhan-bar ) ا. پ. دزد خانه بر. و نقب زن. و دزد.

آهن‌پاره

( āhan-pāre ) ا. پ. قطعات آهن مستعمل.

آهن‌پايه

( āhan-pāye ) ا. پ. پايه‌اى كه از آهن باشد.

آهنج

( āhanj ) ا. پ. قصد و عزم و اراده و آهنگ. و آغاز و شروع و ابتدا.

آهنج

( āhanj ) ص. پ. افكنده و اندازنده.

و گيرنده. و نوشنده. هميشه مركب با موصوف استعمال مى‌شود و چون موصوف آن از قبيل شمشير و تيغ باشد بمعنى بركشنده و از غلاف برآورنده است.

آهن‌جان

( āhan-jān ) ص. پ.

كسى كه سخت‌جان و محنت‌كش و سختى كش بود.

آهنجانيدن

( āhanjānidan ) ف م. پ.

سبب گشتن براى آشاميدن.

آهنجد

( āhanjad ) ا. پ. يك قسم چرخ كه از باد حركت مى‌كند. و نيز يك قسم چرخ كه در كشتى جهت جرّ اثقال بكار مى‌برند.

و منجنيق.

آهنجلوغ

( āhanjaluq ) ا. پ. فشار و عصر.

آهنجه

( āhanje ) ا. پ. حلقۀ آهنينى كه