برگه:FarhangeNafisi.pdf/۷۳

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۵۹–

عجله براى مسلح شدن از جهت حملۀ ناگهانى.

و يك مرتبه اشك سرازير شدن. و پيشى گرفتن كسى را.

ابتداع

( ebtedā' ) م. ع. تازه به چنگ آوردن. و اختراع كردن. و نو بيرون آوردن.

و اهل بدعت شدن.

ابتداه

( ebtedāh ) م. ع. ابتده الشعر:

ناانديشيده شعر خواند و بديهه شعر خواند.

ابتدائى

( ebtedāi ) ص. پ. - مأخوذ از تازى - منسوب به ابتدا و نخستين. و هر چيز شروع شده. و هر چيزى كه ابتدا بايد به آن شروع نمود.

ابتذاذ

( ebtezāz ) م. ع. حق خود را گرفتن.

ابتذال

( ebtezāl ) م. ع. در باختن و نگاهداشتن چيزى. و باد روزه و جامۀ خود را.

ابتذال

( ebtezāl ) ا. ع. دويدن اسب يق فرس له ابتذال يعنى اسبى است كه داراى دويدن است و براى هنگام ضرورت آن را نگاه داشته‌اند.

ابتذال

( ebtezāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - بى‌اعتبارى و بى‌قدرى و پستى. و خانه‌نشينى.

ابتر

( abtar ) ص. ع. دم‌بريده. و بى‌اولاد و بى‌خليفه. و مفلس و فقير و بى‌چيز و زيان‌كار.

وا. پلنگ. و توشه‌دان. و دلوبى‌گوشه. و كار بى‌خير . و يك قسم مار گزنده كه دمش كوتاه است.

و گورخر. و بنده. و باصطلاح عروض ضرب چهارم از مثمن متقارب و دوم از مسدس مديد كه مشتمل بر حذف و قطع باشد.

ابتراء

( ebterā' ) م. ع. تراشيدن مانند تير.

ابتراد

( ebterād ) م. ع. با آب سرد غسل كردن. و آشاميدن آب سرد جهت خنك شدن و فرونشستن حرارت.

ابترار

( ebterār ) م. ع. جدا ايستادن از رفقاى خود.

ابتراض

( ebterāz ) م. ع. اندك برآمدن آب از چشمه.

ابتراك

( ebterāk ) م. ع. تند دويدن و نيك شتافتن. و گرفتن و گذاشتن در زير سينۀ خود. و با سينه بروى زمين خوابيدن. و بزانو نشستن در كارزار. و بسيار باريدن و پى هم باريدن. و ابترك فى عرضه و على عرضه: عيب كرد در ناموس او و دشنام داد. و ابترك الصيقل: مايل شد صيقل‌گر بسوى مصقله.

ابتران

( abtarāne ) ا. بصيغۀ تثنيه. ع. گور خر و بنده.

ابتزاز

( ebtezāz ) م. ع. بزور گرفتن.

و ربودن. و غارت كردن.

ابتزال

( ebtezāl ) م. ع. بزل كردن مانند بول بيرون آوردن. و شكفتن غنچه. و سوراخ كردن خيك پر آب. و شكافته شدن. و ابتزل الخمر: در آوند شراب سوراخ كرده بر آورد آن را.

ابتزام

( ebtezām ) م. ع. سبقت كردن يق ابتزم اليوم كذا.

ابتسار

( ebtesār ) م. ع. گشن دادن خرما بن پيش از وقت. و جهيدن شتر نر بر شتر ماده بدون ميل و رغبت آن. و خواستن حاجت پيش از وقت. و گرفتن تازۀ چيزى را. و بخواب رفتن پاى كسى. و ابتسر لونه: متغير گرديد رنگ او

ابتسال

( ebtesāl ) م. ع. مزد گرفتن.

ابتسام

( ebtesām ) م. ع. اندك خنده كردن و شكفتن.

ابتشاك

( ebtecāk ) م. ع. بريده شدن.

و هتك حرمت كردن. و دروغ بافتن.

ابتضاض

( ebtezāz ) م. ع. از بيخ بر كندن. و قاصر شمردن.

ابتضاع

( ebtezā' ) م. ع هويدا شدن. و بند شدن خوى و عرق.

ابتطان

( ebtetān ) م. ع. بچه گرفتن از ناقه.

ابتع

( abta' ) ص. ع. قوى و سخت مفاصل ج: تبع ( tob' ) و ابتعون ( abtauna ). و رسغ ابتع بند دست پرگوشت. و در تأكيد گويند جاؤا كلهم اجمعون اكتعون ابصعون ابتعون كه همه از اتباع «اجمعون» اندو بدون ذكر آن مذكور نشوند و بعد از ذكر اجمعون در تقديم و تأخير همه برابرند. و نيز گويند جائت النساء كلهن جمع ( jomao ) كتع بصع بتع. و جائت القبيلة كلها جمعاء ( jam'ao ) كتعاء بصعاء بتعاء. ترتيب فوق مختار است نه لازم و چيزى كه لازم است آنست كه لفظ كل را مقدم آورده صيغه‌اى مناسب مقام از مادۀ جمع بياورند و بعد از آن باقى را هر طور كه خواهند مذكور سازند و همه در اعراب تابع متبوع خود خواهند بود.

ابتعاث

( ebteās ) م. ع. برانگيختن. و فرستادن كسى را. و بيدار كردن.

ابتعاق

( ebteāq ) م. ع. ناگاه بسخن در آمدن. و سخت فروريختن اثر باران را.

ابتغاء

( ebteqā' ) م. ع. جستن چيزى را و يا كسيرا. و سزاوار بودن يق ما ابتغى لك ان تفعل.

ابتقاع

( ebteqā' ) م. ع. ابتقع لونه:

متغير گرديد رنگ او.

ابتقال

( ebteqāl ) م. ع. چريدن و چرانيدن سبزه را.

ابتكار

( ebtekār ) م. ع. ابتكر عليه:

آمد او ار بامداد. و ابتكر الرجل جارية:

برداشت آن مرد بكارت آن دختر را. و ابتكر فلان: در رسيد فلان آغاز خطبه را. و خورد ميوۀ اول رسيده را. و ابتكرت المراة:

پسر زاد آن زن در نخستين بار.