و روشن بدون اغلاق و رمز.
ابرد
( abrad ) ص. ع. سحاب ابرد: ابر تگرگبار. و ثور ابرد: گاوى كه خالهاى سپيد و سياه دارد. و حمى ابرد: تبلرز.
ابرد
( abrad ) ا. ع. پلنگ نر. ج: ابارد.
و ابو الابرد ا خ: يكى از اصحاب رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله.
ابرد
( abrod ) ع. ج. برد.
ابردان
( abradane ) ا. ع. الابردان (بصيغۀ تثنيه) صبح و شام و سايۀ آنها.
ابردة
( abradat ) ا. ع. - مؤنث ابرد - پلنگ ماده.
ابردة
( ebredat ) ا. ع. بيمارى مضعف باه كه از غلبۀ برودت و رطوبت زايد.
ابرزى
( eberziy ) ا. ع. - مأخوذ از پارسى - زر خالص.
ابرساء
( abrasā' ) ا. ع. نوعى از سوسن.
ابرش
( abrac ) ص. پ. برنگ سرخ و سپيد درهم آميخته. و اسبى كه نقطههائى برخلاف رنگش در بدنش باشد.
ابرش
( abrac ) ص. ع. مكان ابرش جائى كه داراى گياه بسيار برنگهاى مختلف باشد.
و فرس ابرش: اسب چپار. و نيز ا خ. لقب جذيمة بن مالك كه بيمارى برص داشت و تازيان ترسيدند كه بوى ابرص گويند ابرش گفتند.
ابرشاش
( ebrecāc ) م. ع. چپار شدن اسب.
ابرش خورشيد
( abrac-xuarcid ) ا. پ. آسمان.
ابرشم
( abracam ) ا. پ. مر. ابريشم.
ابرشمى
( abracami ) ص. پ. منسوب بابريشم. و ا. تاجر ابريشم فروش. و كرم ابريشم.
ابر شهر
( abar-cahr ) ا خ. نام قديم نيشابور كه از چهار شهر خراسان است.
ابرص
( abras ) ص. ع. كسى كه مبتلى به پيسى اندام باشد. و ماه كه داراى لكه است.
و حيواناتى كه بواسطۀ گزيدن حشرات بدن آنها دان دان و نقطه نقطه شود. و سام ابرص ا.:
نوعى از چلپاسه. اين دو اسم است كه مركب شده بصورت يك اسم در آمده است. در طى جمله ممكن است اولى را اعراب داده دومى را بدان اضافه كرد و نيز مىتوان نخستين را مبنى شمرده دومى را به اعراب ما لا ينصرف معرب ساخت. ج: سوامّ ابرص و سوامّ و برصة و ابآرص. در هنگام تثنيه گويند ساما ابرص.
ابرع
( abra' ) ص. ع. هذا ابرع منه:
اين ستبرتر است از آن.
ابرغشاش
( ebreqcāc ) م. ع. ابرغش ابرغشاشا: به گرديد از بيمارى كه داشت.
ابرق
( abraq ) ص. ع. خاك با سنگ و گل و ريگ درآميخته. و رسن دو رنگ. و هرچه در آن سياهى و سپيدى باشد يق تيس ابرق.
وا. داروئى مقوى حافظه. و نام مرغى. ج:
ابارق. و ا خ. نام چند موضع.
ابرقباد
( abar-qobād ) ا خ. پ. مر.
ابر كوباد.
ابرقوه
( abar-quh ) ا خ. پ. - معرب ابركوه - نام شهرى. و اسم دهكدهاى.
ابرك
( abrak ) ا. پ. مصغر ابر يعنى ابر كوچك. و اسفنج.
ابرك
( abrak ) ص. ع. متبركتر.
ابر كابشا
( abar-kābecā ) ا. پ تار عنكبوت.
ابركار
( abr-kār ) ص. پ. متحير و حيران و آشفته و سرگردان و سراسيمه.
ابركاكيا
( abarkākiā ) و
ابركاكياب
( abar-kākiāb ) ا. پ. عنكبوت.
ابركوباد
( abar-kubād ) ا خ. پ. شهرى در ناحيۀ ارجان واقع در ميان فارس و اهواز.
گويند قباد آن را بنا كرده است.
ابركوه
( abar-kowh ) ا خ. پ. شهرى در عراق عجم و مسافتش از اصفهان 20 فرسنگ يا 80,000 قدم. اين شهر چنانكه از اسمش معلوم است در قلۀ كوه واقع شده است.
ابر گردش
( abr-gardec ) ا. پ. برقى كه گرداگرد ابر دور زند.
ابرم
( abram ) ا. ع. نوعى از بيمارى. و نوعى از گياه. و ا خ. نام موضعى.
ابرمة
( abremat ) ع. ج برام.
ابر مادران
( abar-mādarān ) ا. پ.
قسمى از حلوا.
ابر مرده
( abre-morde ) ا. پ. اسفنج.
ابرناك
( abr-nāk ) ص. پ. ابرى. و داراى ابر. و پوشيده از ابر.
ابرنتاء
( ebrentā' ) م. ع. آماده گشتن براى كار.
ابرنجن
( abranjan ) ا. پ. حلقهاى از طلا و نقره كه زنان در دستوپاى مىكنند. آنكه در دست كنند دست ابرنجن و آنكه در پا كنند پا ابرنجن نام دارد.
ابرنجين
( abranjin ) ا. پ. مر. ابرنجن.
ابرنذاع
( ebrenzā' ) م. ع. آمادۀ كار شدن.
ابرنشاق
( ebrencāq ) م. ع. شادمان شدن. و شكوفه آوردن درخت. و گل شدن و شكفته شدن شكوفه.
ابرو
( abru ) ا. پ. اجتماع موهاى بسيار بشكل كمان در بالاى چشم. و ابروى ترش يا ابروى تلخ: ابروئى كه در آن چين و شكن پديد آورند. و ابروى شام يا ابروى زال سر و يا ابروى فلك: ماه نو. و ابروى كشيده: ابروى دراز. و ابروى مردانه: ابروئى كه دلالت بر مردانگى