برگه:FarhangeNafisi.pdf/۸۲

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۶۸–

نصر).

ابش

( abacc ) ص. ع. تازه روى و خندان.

و كسى كه زينت دهد گرداگرد سر او در خانۀ كسى را به طعام و شراب.

ابشار

( abcār ) ع. ج بشر ( becar ).

ابشار

( ebcār ) م. ع. خوشحالى كردن بواسطۀ خبرهاى خوب. و خبر خوش دادن.

و بيرون آمدن سبزه از زمين. و باردار شدن ماده شتر. و رونق دادن در كار. و مزه دادن. و تراشيدن و روى پوست برداشتن.

ابشاش

( ebcāc ) م. ع. گياه‌ناك شدن زمين. و پيچيده گياه گرديدن.

ابشاط

( ebcāt ) م. ع. شتابى كردن. و شتابانيدن.

ابشاغ

( ebcāq ) م. ع. باران نرم و ضعيف رسانيدن زمين را. يق ابشغ الله الارض.

ابشام

( ebcām ) م. ع. بنا گوارد آوردن طعام.

ابشتن

( abectan ) ف م. پ. پوشيده و پنهان داشتن.

ابشر

( abcar ) ص. ع. جميل‌تر و خوشگل‌تر و فربه‌تر. يقال هو ابشر منه.

ابص

( abas ) م. ع. ابص ابصا (از باب سمع): شاد شد.

ابصار

( absār ) ع. ج. بصر ( basar ).

ابصار

( ebsār ) ا. ع. ادراكى كه بواسطۀ چشم حاصل مى‌شود.

ابصار

( ebsār ) م. ع. نگاه كردن بچيزى.

و ديدن. و ديدن آن بچشم: و بينا گردانيدن كسى را. و رفتن به بصره.

ابصاص

( ebsās ) م. ع. جارى شدن و تراويدن آب. و حاصل نمودن زمين آنچه را كه اول برمياورد.

ابصاق

( ebsāq ) م. ع. رگ كردن پستان حيوان شيرده. و ابصقت الشاة: فرود آورد آن كوسپند شير را.

ابصر

( absa' ) ص. ع. بيناتر و بصيرتر.

ابصع

( absa ) ص. ع. گول. ج: بصع ( bos' ). و كلمۀ تأكيد. ج: ابصعون.

ابصنة

( absenat ) ع. ج بصان.

ابصعون

( absa'una ) ع. ج ابصع ( absa' ). مر. ابتع.

ابض

( abz ) م. ع. رها كردن و آرميدن.

و جنبيدن (از باب نصر). و ابض البعير ابضا (از باب ضرب): بست بند دست شتر را با بازويش تا از زمين بلند باشد.

ابض

( obz ) ا. ع. زمانه. ج: اباض.

و باطن زانوى مردم. و باطن آرنج شتر.

ابض

( abaz ) م. ع. ابضه ابضا (از باب سمع و نصر) زد رگ اباض او را. و ابض نساه: درهم كشيده شد رگ نساى او.

ابض

( oboz ) ع. ج اباض.

ابضاض

( ebzāz ) م. ع. اندك عطا كردن.

ابضاع

( abzā' ) ع. ج بضع ( boz' ).

ابضاع

( ebzā' ) م. ع. اسباب بردن در بازار جهت فروش. و بيان كردن و توضيح نمودن. و جواب شافى دادن. و سيراب كردن.

و فرونشاندن. و راضى نمودن كسيرا بآنچه خواهش مى‌كند. و كدخدا كردن يق ابضع المراة.

ابضع

( abza' ) ص. ع. نازك و باريك و لاغر.

ابضعة

( abzaat ) ا - خ. ع. نام پادشاهى مر تازيان را.

ابط

( abt ) م. ع. پست كردن. و حقير شمردن. ابطه الله: فرواندازد او را خدا (و الفعل من نصر).

ابط

( ebt ) و ( ebet ) ا. ع. زير بغل و خش و پردال. و كوچكترين قطعات ريگ توده. ج: اباط. و ا خ. نام محلى در يمامه.

ابطاء

( ebtā' ) م. ع. درنگ و تأخير كردن. و بآهستگى پيش بردن و تعويق انداختن.

و خداوند ستور آهسته‌رو شدن. و ابطا عليه الامر: پس انداخت آن كار را و تعويق كرد در آن.

ابطاخ

( ebtāx ) م. ع. خداوند خربوزۀ بسيار شدن.

ابطار

( ebtār ) م. ع. سرگشته و حيران كردن. و ابطره المال: شادمان نمود او را آن مال. و ابطره ذرعه: تكليف داد او را زياده از طاقت و معيشت او و ضعيف و لاغر ساخت او را.

ابطاش

( ebtāc ) م. ع. حمله كردن.

و سخت گرفتن.

ابطاط

( ebtāt ) م. ع. خنور روغن خريدن.

ابطال

( abtāl ) ع. ج بطل ( batal ).

ابطال

( ebtāl ) م. ع. باطل آوردن. و دروغ گفتن. و باطل و ناچيز و بى‌فايده نمودن. و ابطل فى حديثه: هزل و ياوه گفت.

ابطال

( ebtāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - بطلان و فساد. و عدم راستى. و وقت گذرانيدن.

ابطالة

( ebtālat ) ا. ع. باطل. يق بينهم ابطالة.

ابطان

( ebtān ) م. ع. آستر كردن جامه.

و قبول كردن كسيرا بدوستى حقيقى. و تنگ بر كشيدن حيوانات را. و شمشير بر كمر بستن.

ابطح

( abtah ) ا. ع. زمين پست.

و جوى در سنگلاخ. ج: اباطح.

ابطر

( abtar ) ص. ع. بزرگ لب.

ابطع

( abta' ) ص. ع. كسى كه سطح داخلى لبهايش سپيد بود مانند اهالى حبشه. و بى‌دندان خصوصا در فك اسفل.

ابطل

( abtal ) ص. ع. باطل‌تر و بيهوده‌تر