نصر).
ابش
( abacc ) ص. ع. تازه روى و خندان.
و كسى كه زينت دهد گرداگرد سر او در خانۀ كسى را به طعام و شراب.
ابشار
( abcār ) ع. ج بشر ( becar ).
ابشار
( ebcār ) م. ع. خوشحالى كردن بواسطۀ خبرهاى خوب. و خبر خوش دادن.
و بيرون آمدن سبزه از زمين. و باردار شدن ماده شتر. و رونق دادن در كار. و مزه دادن. و تراشيدن و روى پوست برداشتن.
ابشاش
( ebcāc ) م. ع. گياهناك شدن زمين. و پيچيده گياه گرديدن.
ابشاط
( ebcāt ) م. ع. شتابى كردن. و شتابانيدن.
ابشاغ
( ebcāq ) م. ع. باران نرم و ضعيف رسانيدن زمين را. يق ابشغ الله الارض.
ابشام
( ebcām ) م. ع. بنا گوارد آوردن طعام.
ابشتن
( abectan ) ف م. پ. پوشيده و پنهان داشتن.
ابشر
( abcar ) ص. ع. جميلتر و خوشگلتر و فربهتر. يقال هو ابشر منه.
ابص
( abas ) م. ع. ابص ابصا (از باب سمع): شاد شد.
ابصار
( absār ) ع. ج. بصر ( basar ).
ابصار
( ebsār ) ا. ع. ادراكى كه بواسطۀ چشم حاصل مىشود.
ابصار
( ebsār ) م. ع. نگاه كردن بچيزى.
و ديدن. و ديدن آن بچشم: و بينا گردانيدن كسى را. و رفتن به بصره.
ابصاص
( ebsās ) م. ع. جارى شدن و تراويدن آب. و حاصل نمودن زمين آنچه را كه اول برمياورد.
ابصاق
( ebsāq ) م. ع. رگ كردن پستان حيوان شيرده. و ابصقت الشاة: فرود آورد آن كوسپند شير را.
ابصر
( absa' ) ص. ع. بيناتر و بصيرتر.
ابصع
( absa ) ص. ع. گول. ج: بصع ( bos' ). و كلمۀ تأكيد. ج: ابصعون.
ابصنة
( absenat ) ع. ج بصان.
ابصعون
( absa'una ) ع. ج ابصع ( absa' ). مر. ابتع.
ابض
( abz ) م. ع. رها كردن و آرميدن.
و جنبيدن (از باب نصر). و ابض البعير ابضا (از باب ضرب): بست بند دست شتر را با بازويش تا از زمين بلند باشد.
ابض
( obz ) ا. ع. زمانه. ج: اباض.
و باطن زانوى مردم. و باطن آرنج شتر.
ابض
( abaz ) م. ع. ابضه ابضا (از باب سمع و نصر) زد رگ اباض او را. و ابض نساه: درهم كشيده شد رگ نساى او.
ابض
( oboz ) ع. ج اباض.
ابضاض
( ebzāz ) م. ع. اندك عطا كردن.
ابضاع
( abzā' ) ع. ج بضع ( boz' ).
ابضاع
( ebzā' ) م. ع. اسباب بردن در بازار جهت فروش. و بيان كردن و توضيح نمودن. و جواب شافى دادن. و سيراب كردن.
و فرونشاندن. و راضى نمودن كسيرا بآنچه خواهش مىكند. و كدخدا كردن يق ابضع المراة.
ابضع
( abza' ) ص. ع. نازك و باريك و لاغر.
ابضعة
( abzaat ) ا - خ. ع. نام پادشاهى مر تازيان را.
ابط
( abt ) م. ع. پست كردن. و حقير شمردن. ابطه الله: فرواندازد او را خدا (و الفعل من نصر).
ابط
( ebt ) و ( ebet ) ا. ع. زير بغل و خش و پردال. و كوچكترين قطعات ريگ توده. ج: اباط. و ا خ. نام محلى در يمامه.
ابطاء
( ebtā' ) م. ع. درنگ و تأخير كردن. و بآهستگى پيش بردن و تعويق انداختن.
و خداوند ستور آهستهرو شدن. و ابطا عليه الامر: پس انداخت آن كار را و تعويق كرد در آن.
ابطاخ
( ebtāx ) م. ع. خداوند خربوزۀ بسيار شدن.
ابطار
( ebtār ) م. ع. سرگشته و حيران كردن. و ابطره المال: شادمان نمود او را آن مال. و ابطره ذرعه: تكليف داد او را زياده از طاقت و معيشت او و ضعيف و لاغر ساخت او را.
ابطاش
( ebtāc ) م. ع. حمله كردن.
و سخت گرفتن.
ابطاط
( ebtāt ) م. ع. خنور روغن خريدن.
ابطال
( abtāl ) ع. ج بطل ( batal ).
ابطال
( ebtāl ) م. ع. باطل آوردن. و دروغ گفتن. و باطل و ناچيز و بىفايده نمودن. و ابطل فى حديثه: هزل و ياوه گفت.
ابطال
( ebtāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - بطلان و فساد. و عدم راستى. و وقت گذرانيدن.
ابطالة
( ebtālat ) ا. ع. باطل. يق بينهم ابطالة.
ابطان
( ebtān ) م. ع. آستر كردن جامه.
و قبول كردن كسيرا بدوستى حقيقى. و تنگ بر كشيدن حيوانات را. و شمشير بر كمر بستن.
ابطح
( abtah ) ا. ع. زمين پست.
و جوى در سنگلاخ. ج: اباطح.
ابطر
( abtar ) ص. ع. بزرگ لب.
ابطع
( abta' ) ص. ع. كسى كه سطح داخلى لبهايش سپيد بود مانند اهالى حبشه. و بىدندان خصوصا در فك اسفل.
ابطل
( abtal ) ص. ع. باطلتر و بيهودهتر