برگه:FarhangeNafisi.pdf/۸۷

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۷۳–

از خط كوفى مانده بود بكلى منسوخ نموده از خط معقلى و كوفى و جز آن شش خط اختراع نمود بدين تفصيل: ثلث، توقيع، محقق، نسخ، ريحان و رقاع و براى هر حرفى طرزى خاص قرار داد و پس از وى استادان بمرور ايام دو خط ديگر از روى خطوط وى اختراع نمودند يكى خط تعليق كه از رقاع و توقيع برداشتند و ديگرى نستعليق كه مركب است از نسخ و تعليق.

بارى ابن مقله در اوائل حال والى فارس بود و ويرا ابن ثلاث نيز گويند زيرا سه خليفه را كه مقتدر و قاهر و راضى باشند وزارت نمود و سه دفعه ويرا معزول كردند و سه سفر نمود دو سفر به شيراز و يكى بموصل و سه دفعه او را دستگير نموده اموالش را بمصادره بازگرفتند و سه دفعه او را شكنجه كرده حبس نمودند اول بسعايت ابن رائق راضى باللّه دستش را بريده بزندانش انداخت و پس از چندى پشيمان شده درباره‌اش تفقد نمود و مرخصش كرد. در اين وقت قلم را بدست بريده بسته كتابت مى‌نمود باز ابن رائق سعايت كرده خليفه حكم بقطع زبان و حبس وى نمود و در حبس بود تا در سال 328 هجرى در گورستان بحبس ابد رفت. پس از مرگ سه نوبت جسدش را بخاك سپردند اول در دار الخلافه دوم در خانۀ خود او دفعۀ سوم در جاى ديگر. ابن مقله در كمالات صورى و معنوى از اشخاص بزرگ بشمار مى‌آيد و در جوانمردى و بذل و بخشش بى‌همتا بوده است. جودت خطش بدرجه‌اى بود كه گويند پس از وفات وى آنچه از خطوطش باقيمانده بود بيك ميليون و ششصد دينار فروش رفت.

ابنه

( obne ) ا. پ. يك نوع خارش و بيمارى كه در مقعد بروز مى‌كند و شخص خواهش مى‌نمايد تا مرد را بروى خود كشد تا با او آن كند كه با زنان مى‌كنند.

ابنه‌زده

( obne-zade ) ص. پ. رسوا و بدنام و متهم برسوائى.

ابنى

( obnā ) ا خ. ع. نام موضعى در شام.

ابنى

( ebniy ) ص. ع. منسوب به ابن يعنى پسرى.

ابنيات

( abniāt ) ع. ج ابنية ( abniat ) و ج ج بناء.

ابنية

( abniat ) ع. ج بناء و يا ج بنىّ‌.

و كتاب الابنية ا خ.: كتابى در علم صرف و نحو از سيبويه.

ابنيه

( abnie ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - بناها و عمارتها.

ابو

( abv ) م. ع. ابوته اباوة و ابوا (از باب نصر): پدر گرديدم او را. و كار پدران بجاى آوردم با وى. و ما له اب يابوه:

نيست ويرا پدرى كه بپروراند او را.

ابو

( abv ) ا م. ع. پدرى.

ابو

( abu ) ا. ع. اب و پدر. و گاه باشد اين كلمه را بمعنى ذو و صاحب استعمال كنند مانند:

ابو الحسن ص. يعنى صاحب حسن و جمال و ابو بنات يعنى صاحب دختران و ابو شوارب يعنى داراى بروت و سبيل. و قولهم لله ابوك كلمه‌ايست كه در مدح و تعجب گويند يعنى براى خداست خوبى پدر تو كه همچو تو پسر شريف و فاضل زاد. و ابو طلاب ص.: عاشق ابو الاجساد و ا. گوگرد. و ابو الاخطل:

اسب. و ابو الارواح: جيوه و ابو الاضياف:

ميزبان. و ابو البريص: نام پرنده‌اى اندك پيس. و ابو البشر ا خ.: آدم و ابو الحصين:

روباه. و ابو الحول: جانوريست افسانه‌اى كه سرش مانند سر زن و بدنش مانند بدن شير و داراى بالهائى باشد شبيه به بال عقاب.

و ابو الحيا ا خ.: يكى از القاب خليفۀ سوم عثمان رضى اللّه عنه. و ابو الحياة ا.: باران و ابو الحيل: روباه. و ابو السرو:

كندر. و ابو الشفا: شكر. و ابو العباب:

آب. و ا خ: اولين سورۀ از قرآن مجيد.

و ابو العلاء: فالوده. و ا خ. نام شاعرى معروف. و ابو العمر. ا.: كركس كه مى‌گويند هزار سال زندگانى مى‌كند. و ابو الغيرار: بوتيمار و ابو الغياث: آب. و ابو الفرج ا خ.: نام يكى از مورخين اسلام كه كتاب مختصر الدول از تصنيفات اوست. و ابو الفضل كنيۀ عباس.

و ابو الفوارس ا خ.: نام يكى از فصحاى مشهور. و ابو القعقاع ا: كلاغ. و ابو الكمال ص.: داراى عافيت و صحت. و ابو الكنجك:

هر چيز نو و كم و مطبوع و پسنديده. و خوش‌طبع و شوخ و لطيفه‌گو. و مرد خوش ذات. و مرد مسخره و مقلد. و ابو المنزل ا.: ميزبان.

و ابو المختار ا: استر و قاطر. و ابو المراة شوهر زن. و ابو المسافر: پنير. و ابو المليح:

چكاوك. و ابو المهنا: شراب و مى. و ابو الوّئاب: كيك و شبگز. و ابو الهيجا ا خ.: لقب حضرت امير المؤمنين عليه السلام.

و ابو اليقظان ا.: خروس. و ابو اياس:

غسول و هرچه بدان دست شويند مانند خطمى و جز آن. و ابو ايوب: شتر، و ابو براقس: نام مرغى خال‌دار. و ابو ثقيف: سركه. و ابو جامع: خوان. و ابو جابر: نان.

و ابو جعد: گرگ. و ابو جعفر: مگس.

و ابو جميل: نوعى از تره. و ابو حارث:

شير بيشه. و ابو حبيب: بزغالۀ بريان شده.

و ابو حذر: بوقلمون. و ابو خالد: سگ و ابو خراش: گربه. و ابو خصب: گوشت.

و ابو حلسا: هوا چوبه. و ابو ذيال:

گاو نر. و ابو رزين: نوعى از حلوا. و ابو زيد ا خ.: نام شخصى كه در مقامات حريرى ذكر شده و در فن شطرنج بازى ضرب المثل.

و ابو سرحان ا.: گرگ. و ابو سريع:

چوبى كه جهت گيرائى آتش در آتش‌زنه بكار