برگه:FarhangeNafisi.pdf/۸۹

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۷۵–

آن حضرت صلى اللّه عليه و آله كه در سال 25 هجرى وفات يافت رضى اللّه عنه.

ابؤر

( abor ) ع. ج بئر ( ber ).

ابؤز

( aboz ) ع. ج باز.

ابوز

( abuz ) ص. ع. نجيبة ابوز:

ماده شترى كه صبر كند بصبر عجيب. و ظبى او ظبية ابوز: آهوى نر يا آهوى مادۀ جهنده در هنگام دويدن.

ابوز

( obuz ) م. ع. ابز ابزا و ابوزا و ابزى. مر. ابز.

ابؤس

( abos ) ع. ج بؤس.

ابو شحمة

( abu-cahmat ) ا خ. ع.

كنيۀ عبد الرحمن پسر خليفۀ دوم كه بواسطۀ شرب خمر خليفه وى را حد زد و در زير حد بمرد.

ابو شهر

( abucehr ) ا خ. پ. مر. بوشهر.

ابوص

( abus ) ص. ع. فرس ابوص اسب بانشاط بسيار سبقت گيرنده.

ابوض

( abuz ) ص. ع. فرس ابوض اسب تيزرو.

ابو على

( abu-ali ) ا خ. پ.: شيخ الرئيس حسين بن عبد الله بن سينا از علماى بزرگوار و حكماى عالى‌مقدار كه مصنفات وى در شرق و غرب عالم مشهور است. تولد وى در سال 373 و وفاتش در 427 هجرى.

ابو على سيمجور: صاحب جيش خراسان از امراى امير نوح سامانى كه در آخر طغيان كرده بر وى خروج نمود. پس از كشش و كوشش بسيار امير نوح ويرا در بخارا امان داده بعد محبوسش ساخت و در حبس بود تا در سال 385 هجرى درگذشت. گويند بازى آس را او اختراع كرد.

ابوق

( abuq ) ص. ع. بندۀ گريخته. ج:

ابّاق و ابق. ( obbaq )

ابو قبيس

( abu-qobays ) ا خ. ع. كوهى در مكۀ معظمه.

ابول

( abul ) ا ج. ع. گروه شتران. و گله و رمۀ چارپايان و اسبان و مرغان. و ص. پى در پى آيندۀ از ايشان.

ابول

( obul ) م. ع. ابل العشب ابولا (از باب نصر): دراز شد گياه به نحوى كه قادر شدند شتران بر خوردن آن. و ابلت الابل ابلا و ابولا (از باب ضرب و نصر):

بى‌نياز شدند شتران از آب بسبب خوردن گياه‌تر و نيز گذاشته شدند بچرايى شبان پس غايب شدند. و يا وحشت و نفرت نمودند (در معنى اول از سمع نيز آيد).

ابومان

( abumān ) ا. پ. توبه و انابه و بازگشت و ابويان.

ابون

( abun ) ا. پ. زنجبيل شامى كه راسن نيز گويند.

ابون

( abuna ) ع. ج اب.

ابون

( abbun ) ا خ. پ. دير ابون: نام ديرى در مزوپوتاميا.

ابونة

( abvenat ) ع. ج بوان و بوان.

ابو هريره

( abu-horayre ) ا خ. پ.

يكى از اشخاص كه در ملازمت آن حضرت صلى اللّه عليه و آله مدتها بسر برده و در آخر عمر فريفتۀ زخارف دنيوى گشته و بنا بر خوش‌آمد معاويه احاديث بسيار از قول آن حضرت جعل گرده تا در 59 هجرى يعنى يك سال قبل از وفات معاويه درگذشته است.

ابوى

( abavi ) ص. پ. - مأخوذ از تازى - پدرى. و ا.: پدر.

ابويان

( abuyān ) ا. پ. توبه و بازگشت و انابه.

ابوين

( abaveyn ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - پدر و مادر.

ابه

( abh ) م. ع. ابهته بكذا ابها (از باب نصر): تهمت كردم او را بفلان چيز.

ابه

( abh ) و ( abah ) م. ع. ابه له و به ابها و ابها (از باب فتح و سمع): ياد آورد او را. يا فراموش كرد و باز ياد آورد او را.

و فلان لا يؤبه له (مجهولا): در دريافت احوال فلان بسبب حقارتش اهتمام كرده نمى‌شود.

ابه

( abah ) ا. ع. پدر. يق يا ابه يعنى اى پدر.

ابه

( abahh ) ص. ع. گلو گرفته و ابح.

ابهاء

( abhā' ) ع. ج بهو ( bahv ).

ابهاء

( ebhā' ) م. ع. ابهى البيت خالى و معطل كرد آن خانه را. المثل: المعزى تبهى و لا تبنى يعنى بز خانه را خراب مى‌كند و آباد نمى‌كند. و ابهى الاناء: تهى ساخت آوند را. و ابهى الخيل: معطل ساخت اسبان را از جنگ و آسوده گردانيد. الحديث: انه عليه السلام سمع رجلا حين فتحت مكة يقول ابهوا الخيل فقد وضعت الحرب او زارها فقال عليه السلام لا تزالون تقاتلون الكفار حتى يقاتل بقيتكم الدجال. و ابهى الرجل: خوب روى شد آن مرد. و نيز ابهاء از بها مهموز اللام مى‌آيد. يق ابها البيت ابهاء: خالى كرد خانه را از متاع و معطل ساخت.

ابهاج

( ebhāj ) م. پ. ابهجه ابهاجا:

شاد و مسرور ساخت او را. و ابهجت الارض: داراى گياه زيبا گرديد آن زمين.

ابهار

( ebhār ) م. ع. متلون شد در نرمى خو و درشتى آن. و ابهر فلان. شگفت آورد فلان. و توانگر شد بعد فقر. و سوخت از گرماى نيم‌روز. و به نيم‌روز رسيد. و نكاح كرد با زن بهيرة.

ابهاص

( ebhās ) م. ع. ابهصنى ابهاصا: منع كرد مرا.

ابهاض

( ebhāz ) م. ع. ابهضنى الامر ابهاضا. گر انبار كرد مرا آن كار.