برگه:FarhangeNafisi.pdf/۹۴

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۸۰–

يق اتجه له راى اى سنح.

اتحاد

( ettehād ) م. ع. يكى شدن.

اتحاد

( ettehād ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - موافقت و يگانگى. و اتفاق و سازش. و همدمى و مؤآنست و رفاقت و دوستى و مودت.

و دوستى با صداقت و خلوص.

اتحاف

( ethāf ) م. ع. تحفه فرستادن و هديه و ارمغان دادن.

اتحال

( ettehāl ) م. ع. استثناء كردن در سوگند.

اتحام

( ettehām ) م. ع. سياه شدن.

اتحم

( atham ) ص. ع. سياه.

اتحمى

( athamiy ) و

اتحمية

( athamiyat ) ا. ع. نوعى از چادرهاى يمن.

اتخاخ

( etxāx ) م. ع. اتخ العجين اتخاخا: ترش گردانيد آن خمير را.

اتخاذ

( ettexāz ) م. ع. اتخذه اتخاذا: گرفت آن را.

اتخاذ

( ettexāz ) ا. پ. ماخوذ از تازى - اختيار و انتخاب. و اخذ و گرفتگى. و پسنديدگى.

و تصرف.

اتخاف

( ettexāf ) م. ع. اتخف رجله اتخافا: لغزيد پاى او.

اتخام

( etxām ) م. ع. تخمه پيدا كردن طعام. و تخمه شدن.

اتخام

( ettexām ) م. ع. تخمه زده گرديدن از طعام.

اتداء

( ettedā' ) م. ع. ديه گرفتن.

اتداع

( ettedā' ) م. ع. آرميدن و تن آسائى گزيدن. و قرار گرفتن.

اتدان

( ettedān ) م. ع. خيسانيده شدن.

و تر نهاده شدن.

اتذاء

( ettezā' ) م. ع. عيب و سرزنش پذيرفتن.

اتر

( eter ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - باصطلاح علماى طبيعى مادۀ نافذ و هواى بسيط و خالص و سبكى كه در طبقات فوقانى آتمسفر موجود است و ايدون گمان كرده‌اند كه اين ماده پر نموده است فضائى را كه در آن اجسام آسمانى متحرك و در گردش‌اند: در اصطلاح كيميا اتر بر دو قسم تركيب اطلاق مى‌گردد: يك قسم عبارتست از تركيب اتيل با اجسام چندى از قبيل كلور و برم و يد و جز آن اتر ساده ناميده مى‌شود و قسم ديگر كه عبارت از تركيب الكل با اسيد اكسيژن دارى بود اتر مركب. پس اتر كلوريدريك عبارتست از اتر ساده و اتر استيك اتر مركب. پيشينيان از فيلسوفها مانند فيساغورث عالم را جاندار و با شعور تصور كرده اتر را جان اين چرخ بزرگ مى‌دانند و مى‌گويند هر يك از جانها از اين جان گرفته شده‌اند. بارى اترى كه در عمل بيهوش كردن و در عكاسى استعمال مى‌شود عبارتست از اتر گوگردى كه اتر سولفوريك نيز ناميده مى‌شود. مر. اثير.

اتراء

( etrā' ) م. ع. كارهاى متواترى كردن كه در ميان هر دو كار مهلت بود.

اتراب

( atrāb ). ع ج ترب.

اتراب

( etrāb ) م. ع. كم مال شدن.

و بسيار مال گرديدن. و مالك بنده‌اى شدن كه سه بار مملوك گرديده. و خاك برانداختن بر چيزى. الحديث: اتربو الكتاب فانه الجح للحاجة.

اتراح

( atrāh ) ع. ج ترح.

اتراد

( etterād ) م. ع. اترد الخبز تريد ساخت نان را.

اترار

( atrār ) ا. پ. زرشك.

اترار

( etrār ) م. ع. اتره اترارا يعنى بريد آن را. و اتره القضاء: دور كرد آن را قضا. و اتره: دور انداخت آن را از جاى وى. و نيز اترار: چوب زدن كودك يق اتر الغلام الفلة بالمقلاء.

اترار

( otrār ) ا خ. پ. نام شهرى در تركستان كه در قديم فارياب مى‌ناميدند.

اتراز

( etrāz ) م. ع. اترز العجبن اترازا: سخت كرد خمير را. و نيز اتراز:

سخت كردن دوندگى گوشت اسب را. و سخت تافتن رسن را.

اتراس

( atrās ) ع. ج. ترس.

اتراص

( etrās ) م. ع. اترصه اتراصا:

محكم كرد آن را و راست گردانيد.

اتراع

( etrā' ) م. ع. اترعه اتراعا:

پر گردانيد آن را.

اتراع

( etterā' ) م. ع. اترع اتراعا:

پر گرديد.

اتراف

( etrāf ) م. ع. به نعمت پروردن.

و اترف فلان: اصرار كردن فلان بر نافرمانى.

و اترفته النعمة: بى‌راه گردانيد او را نعمت.

اتراق

( otrāq ) ا. پ. توقف مسافر در منزلگاه عرض راه و خفتن شب در آن - ضد كوچ.

اتراك

( atrāk ) ع. ج ترك.

اتراك

( etterāk ) م. ع. اتركه اتراكا:

گذشت آن را.

اتربة

( atrebat ) ع. ج تراب.

اترب

( otrob ) ا خ. پ. نام پادشاهى.

اترج

( otroj ) ا. پ. ترنج.

اترج

( otrojj ) ا. ع. مأخوذ از اترج فارسى و بمعناى آن.

اترجة

( otrojjat ) ا. ع. واحد اترج يعنى يك ترنج.

اترع

( atra' ) ا. ع. سيلى كه وادى را پر كند. و ص. سير اترع: رفتار سخت.

اترف

( atraf ) ص. ع. آنكه در ميانۀ لب برين تندى دارد.

اترنج

( otronj ) ا. ع. مأخوذ از ترنج