يق اتجه له راى اى سنح.
اتحاد
( ettehād ) م. ع. يكى شدن.
اتحاد
( ettehād ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - موافقت و يگانگى. و اتفاق و سازش. و همدمى و مؤآنست و رفاقت و دوستى و مودت.
و دوستى با صداقت و خلوص.
اتحاف
( ethāf ) م. ع. تحفه فرستادن و هديه و ارمغان دادن.
اتحال
( ettehāl ) م. ع. استثناء كردن در سوگند.
اتحام
( ettehām ) م. ع. سياه شدن.
اتحم
( atham ) ص. ع. سياه.
اتحمى
( athamiy ) و
اتحمية
( athamiyat ) ا. ع. نوعى از چادرهاى يمن.
اتخاخ
( etxāx ) م. ع. اتخ العجين اتخاخا: ترش گردانيد آن خمير را.
اتخاذ
( ettexāz ) م. ع. اتخذه اتخاذا: گرفت آن را.
اتخاذ
( ettexāz ) ا. پ. ماخوذ از تازى - اختيار و انتخاب. و اخذ و گرفتگى. و پسنديدگى.
و تصرف.
اتخاف
( ettexāf ) م. ع. اتخف رجله اتخافا: لغزيد پاى او.
اتخام
( etxām ) م. ع. تخمه پيدا كردن طعام. و تخمه شدن.
اتخام
( ettexām ) م. ع. تخمه زده گرديدن از طعام.
اتداء
( ettedā' ) م. ع. ديه گرفتن.
اتداع
( ettedā' ) م. ع. آرميدن و تن آسائى گزيدن. و قرار گرفتن.
اتدان
( ettedān ) م. ع. خيسانيده شدن.
و تر نهاده شدن.
اتذاء
( ettezā' ) م. ع. عيب و سرزنش پذيرفتن.
اتر
( eter ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - باصطلاح علماى طبيعى مادۀ نافذ و هواى بسيط و خالص و سبكى كه در طبقات فوقانى آتمسفر موجود است و ايدون گمان كردهاند كه اين ماده پر نموده است فضائى را كه در آن اجسام آسمانى متحرك و در گردشاند: در اصطلاح كيميا اتر بر دو قسم تركيب اطلاق مىگردد: يك قسم عبارتست از تركيب اتيل با اجسام چندى از قبيل كلور و برم و يد و جز آن اتر ساده ناميده مىشود و قسم ديگر كه عبارت از تركيب الكل با اسيد اكسيژن دارى بود اتر مركب. پس اتر كلوريدريك عبارتست از اتر ساده و اتر استيك اتر مركب. پيشينيان از فيلسوفها مانند فيساغورث عالم را جاندار و با شعور تصور كرده اتر را جان اين چرخ بزرگ مىدانند و مىگويند هر يك از جانها از اين جان گرفته شدهاند. بارى اترى كه در عمل بيهوش كردن و در عكاسى استعمال مىشود عبارتست از اتر گوگردى كه اتر سولفوريك نيز ناميده مىشود. مر. اثير.
اتراء
( etrā' ) م. ع. كارهاى متواترى كردن كه در ميان هر دو كار مهلت بود.
اتراب
( atrāb ). ع ج ترب.
اتراب
( etrāb ) م. ع. كم مال شدن.
و بسيار مال گرديدن. و مالك بندهاى شدن كه سه بار مملوك گرديده. و خاك برانداختن بر چيزى. الحديث: اتربو الكتاب فانه الجح للحاجة.
اتراح
( atrāh ) ع. ج ترح.
اتراد
( etterād ) م. ع. اترد الخبز تريد ساخت نان را.
اترار
( atrār ) ا. پ. زرشك.
اترار
( etrār ) م. ع. اتره اترارا يعنى بريد آن را. و اتره القضاء: دور كرد آن را قضا. و اتره: دور انداخت آن را از جاى وى. و نيز اترار: چوب زدن كودك يق اتر الغلام الفلة بالمقلاء.
اترار
( otrār ) ا خ. پ. نام شهرى در تركستان كه در قديم فارياب مىناميدند.
اتراز
( etrāz ) م. ع. اترز العجبن اترازا: سخت كرد خمير را. و نيز اتراز:
سخت كردن دوندگى گوشت اسب را. و سخت تافتن رسن را.
اتراس
( atrās ) ع. ج. ترس.
اتراص
( etrās ) م. ع. اترصه اتراصا:
محكم كرد آن را و راست گردانيد.
اتراع
( etrā' ) م. ع. اترعه اتراعا:
پر گردانيد آن را.
اتراع
( etterā' ) م. ع. اترع اتراعا:
پر گرديد.
اتراف
( etrāf ) م. ع. به نعمت پروردن.
و اترف فلان: اصرار كردن فلان بر نافرمانى.
و اترفته النعمة: بىراه گردانيد او را نعمت.
اتراق
( otrāq ) ا. پ. توقف مسافر در منزلگاه عرض راه و خفتن شب در آن - ضد كوچ.
اتراك
( atrāk ) ع. ج ترك.
اتراك
( etterāk ) م. ع. اتركه اتراكا:
گذشت آن را.
اتربة
( atrebat ) ع. ج تراب.
اترب
( otrob ) ا خ. پ. نام پادشاهى.
اترج
( otroj ) ا. پ. ترنج.
اترج
( otrojj ) ا. ع. مأخوذ از اترج فارسى و بمعناى آن.
اترجة
( otrojjat ) ا. ع. واحد اترج يعنى يك ترنج.
اترع
( atra' ) ا. ع. سيلى كه وادى را پر كند. و ص. سير اترع: رفتار سخت.
اترف
( atraf ) ص. ع. آنكه در ميانۀ لب برين تندى دارد.
اترنج
( otronj ) ا. ع. مأخوذ از ترنج