برگه:FarhangeNafisi.pdf/۹۵

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۸۱–

فارسى و بمعناى آن.

اتروب

( atrub ) ا. پ. يك نوع بيمارى كه پوست بدن را سست و نرم مى‌كند.

اتروپين

( atropin ) ا. پ. - مأخوذ از فرانسه - داروئى سمى كه از بلادن اخذ مى‌كنند.

اترود

( otrud ) ا. ع. نوكر حاكم. و چاووش. و سرهنگ. و پسر سرهنگ. و طفل و كودك. و پيادۀ كوتوال و شاطر سلطان كه بى‌وظيفه همراه باشند.

اترهوة

( etrahvat ) ا. ع. كبر و غرور و خودبينى.

اتريش

( otric ) ا خ. پ. يكى از ممالك فرنگستان كه نمسه نيز گويند. مر. نمسه.

اتزار

( ettezār ) م. ع. گناه كردن.

اتزاع

( ettezā' ) م. ع. باز ايستادن.

اتزان

( ettezān ) م. ع. سنجيده گرفتن يق اتزن الاخذ. و سنجيده شدن شعر و ميانه حال گشتن يق اتزن الشعر اى اعتدل.

اتساخ

( ettesāx ) م. ع. آلوده گشتن بريم و چرك.

اتسار

( ettesār ) م. ع. بهره كردن گوشت جزو را.

اتساع

( etsā' ) م. ع. اتسعوا اتساعا:

نه تن شدند. و خداوند شترانى شدند كه نه روز يكبار آب مى‌خورند.

اتساع

( ettesā' ) م. ع. فراخ شدن.

اتساع

( ettesā' ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - وسعت و بزرگى بقدر كفايت. و قابليت گنجايش و فراخى و گشادى. و اتساع دادن ف م.:

فراخ كردن و گشاد نمودن.

اتساق

( ettesāq ) م. ع. ترتيب دادن.

و راست و تمام شدن. و فراهم آمدن.

اتسام

( ettesām ) م. ع. داغ و نشان پذيرفتن.

و خويشتن را بچيزى داغ و نشان كردن.

اتست

( otsat ) ا. پ. نام گياهى.

اتسز ( atsez ) و اتسيز

( atsiz ) و ( etsiz ) ا خ. پ. پادشاه دوم از سلسلۀ خوارزميان و معاصر با سلطان سنجر سلجوقى و باجگزار وى اگرچه در آخر ياغى شده با سلطان جنگ كرد. و از 544 تا 551 پادشاهى نمود و احفادش تا زمان چنگيز در ايران پادشاهى داشتند و آخرين آنها سلطان محمد خوارزمشاه بود.

اتشاح

( ettecāh ) م. ع. حمايل بگردن درافكندن.

اتشار

( ettecār ) م. ع. تيز و تنگ كردن خواستن زن دندان را تا كم سن نمايد.

اتشاق

( ettecāq ) م. ع. وشيق ساختن.

و قديد كردن گوشت را.

اتشح

( atcah ) ص. ع. رجل اتشح:

مرد داراى تشحة و با كوشش و حميت.

اتشى

( atci ) ا. پ. سيخول و خارپشت بزرگ تيرانداز.

اتصاف

( ettesāf ) م. ع. صفت كردن.

و ستوده شدن. و با هم ستودن چيزى را.

اتصاف

( ettesāf ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - بيان و وصف و توصيف و تفسير. و خلوص اتصاف يعنى داراى خلوص و صداقت كه بيان و تفسير مى‌كند راستى را. و سعادت اتصاف: داراى سعادت و نيكبختى و سعادتمند.

اتصال

( ettesāl ) م. ع. رسيدن. و پيوستن.

و پيوسته شدن كار بى‌جدا شدگى.

اتصال

( ettesāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - پيوستگى و چسبيدگى. و اتحاد و يگانگى. و پيوستگى دو چيز بهم. و رسيدگى. و پيوند. و ارتباط و مجاورت.

اتضاح

( ettezāh ) م. ع. پيدا شدن و آشكارا گرديدن.

اتضاع

( ettezā' ) م ع. فرومايه و ناكس و دون مرتبه شدن. و پست كردن سر شتر را تا پاى بر گردن وى نهند و برنشينند.

اتضان

( ettezān ) م. ع. نزديك گرديدن.

اتطاء

( ettetā' ) م. ع. آماده شدن. و نرم و آسان گرديدن. و راست و درست شدن.

و استيخ ايستادن. و بنهايت درستى رسيدن.

اتطان

( ettetān ) م. ع. اقامت نمودن بجائى. و جاى‌باش ساختن.

اتعاب

( et'āb ) م. ع. اتعبه اتعابا:

مانده گردانيد او را. و اتعب انائه: پر كرد ظرف خود را. و اتعب القوم: خداوند مواشى مانده شدند آن گروه. و اتعب العظم:

باز شكست استخوان پيوند گرفته را.

اتعاد

( etteād ) م. ع. وعده پذيرفتن. و باهم وعده‌بندى كردن.

اتعاس

( et'ās ) م. ع. اتعسه الله اتعاسا: هلاك گردانيد او را خداى.

اتعاظ

( etteāz ) م. ع. پند پذيرفتن. يق السعيد من وعظ بغيره و الشقى من اتعظ به غيره.

اتعب

( at'ab ) ص. ع. مانده‌كننده‌تر و زحمت‌دارتر.

اتغاب

( etqāb ) م. ع. هلاك گردانيدن.

و فاسد كردن. و گرسنه كردن. و عيب‌دار كردن.

و چركين نمودن.

اتغام

( etqām ) م. ع. اتغمه الطعام اتغاما: ناگوارد آورد او را طعام.

اتفار

( etfār ) م. ع. اتفر اتفارا:

دراز شد موى بينى او.

اتفار

( ettefar ) م. ع. افزون شدن.

اتفاف

( atfāf ) ع. ج تفّ‌.

اتفاق

( ettefāq ) م. ع. باهم يكى شدن. و همديگر را سازوارى نمودن. و باهم نزديك گرديدن.

اتفاق

( ettefāq ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - اتحاد و يگانگى. و همراهى و دمسازى. و موافقت و يكدلى و يك‌جهتى و عدم اختلاف و سازش.