برگه:FarhangeNafisi.pdf/۹۷

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
–۸۳–

و اتله: بست و كشيد آن را.

اتلال

( atalāl ) م. ع. اتل اتلا و اتلالا مر. اتل.

اتلام

( atlām ). ع ج تلم ( talam ).

اتلان

( atalān ) م. ع. اتل اتلا و اتلانا مر. اتل.

اتلاه

( etlāh ) م. ع. اتلهه المرض اتلاها: هلاك گردانيد ويرا بيمارى. و نيز اتلاه: فراموش كنانيدن. و اتلاف كردن.

و از عشق سرگشته و بيخود كنانيدن.

اتلاه

( ettelāh ) م. ع. اندوه‌مند شدن.

و سرگشته گرديدن بر فرزند و جز آن يق اتله الرجل اذا اشتد جزعه. و بيخود گردانيدن يق اتلهه النبيذ اى ذهب بعقله.

اتلة

( atellat ) ع. ج تليل ( talil ).

اتلع

( atla' ) ص. ع. رجل اتلع:

مرد دراز گردن.

اتلئباب

( etle'bāb ) م. ع. اتلئب الامر اتلئبابا: راست شد آن كار. و اتلئب الحمار: راست ايستاد خر. و اتلئب الطريق: دراز كشيد راه.

اتم

( atm ) م. ع. شكافته شدن دو درز مشك و جز آن. و يك درز گرديدن. و بريدن.

و مقيم بودن در جاى (و الفعل من نصر).

اتم

( atam ) ا. ع. درنگى يق فى سيره اتم: در رفتارش درنگى است. و ا خ. نام وادى.

اتم

( atam ) م. ع. اتم اتما (از باب ضرب و سمع): درنگى كرد.

اتم

( atom ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - باصطلاح يونانى ذره و جسمى كه بواسطۀ شدت صغر آن را غير قابل انقسام فرض كرده‌اند. مر.

اتوم.

اتم

( otom ) ا. پ. زيتون برى. لغة فى عتم.

اتم

( atamm ) ص. ع. كامل‌تر و تمام‌تر.

اتمار

( etmār ) م. ع. اتمر الرطب اتمارا: خرما شد رطب. و اتمرت النخلة: بار آورد خرما بن و بار آن بحد رطب رسيد. و اتمر القوم: خرما خورانيد آن قوم را. و اتمروا: خداوند خرماى بسيار شدند.

اتماك

( etmāk ) م. ع. اتمك الكلاء الناقة: فربه گردانيد اين گياه آن ماده شتر را.

اتمام

( etmām ) م. ع. اتمه اتماما:

تمام گردانيد آن را. و اتم النبت: تمام شد نمو گياه و گل آورد. و اتم القمر: بدر تمام گرديد ماه. و اتم فلانا: تم و يا تمة داد فلان را. و نيز اتمام: نزديك رسيدن هنگام زادن زن يق اتمت الحبلى.

اتمام

( etmām ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - انجام و آخر و ختم و انتها. و تكميل. و اتمام مصلحت نمودن: ختم كردن كارها.

اتمهلال

( etmehlāl ) م. ع. اتمهل الشئى اتمهلالا. دراز شد آن چيز.

و راست و سخت گرديد.

اتميد

( etmid ) ا. پ. آهن قلبه. و يوغ و سپار و اپميد.

اتمئرار

( etme'rār ) م. ع. اتمار الرمح اتمئرارا: سخت شد نيزه. و اتمار الذكر:

سخت شد نعوظ نره.

اتمئلال

( etme'lāl ) م. ع. دراز و راست و سخت شدن.

اتن

( atn ) م. ع. اتن به اتنا و اتونا (از باب ضرب): مقيم و ثابت شد در آنجاى.

و اتن اتنا (از باب نصر): برآمد دو پاى مولود پيش از دو دستش برخلاف عادت. و اتنت المراة: بچۀ نگونسار زائيد آن زن.

اتن

( otn ) و ( oton ) ع. ج اتان.

اتن

( oton ) ا. ع. زمين بلند. و ج اتان و اتون.

اتناخ

( etnāx ) م. ع. اتنخه الدسم:

ناگوار كرد آن را روغن.

اتناميس

( atnāmis ) ا. ع. بابونۀ صحرائى.

اتنان

( atnān ) ع. ج تنّ‌.

اتنان

( etnān ) م. ع. اتن فلان اتنانا:

دور شد فلان. و اتن المرض الصبى: زاد خواست گردانيد بيمارى آن كودك را يعنى كلان نمى‌گردد.

اتنان

( atanān ) م. ع. اتن اتنانا (از باب ضرب): گام نزديك نهاد.

اتنوگرافى

( etnogāfi ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - علمى كه در آن از طبقات مختلف مردمان بحث مى‌كنند.

اتو

( atv ) ا. ع. استقامت در سير و سرعت سير. الحديث: لنا نرمى الاتو و الاتوين:

مى‌انداختيم تير را يكبار و دوبار يعنى بعد از نماز مغرب. و ما احسن اتويدى هذه الناقة. چه نيك است وا گردانيدن اين ماده شتر دو دست خود را در سر. و نيز روش.

و مرگ. و سختى. و بسيارى سختى. و شخص بزرگ. و عطيه و لفلان اتو يعنى فلان داراى عطيه است. و جاء اتوه. يعنى برآمد مسكۀ آن و اين را در صورتى گويند كه شير را جهت برآمدن مسكه بجنبانند.

اتو

( atv ) م. ع. اتا البعير اتوا (از باب نصر): شتاب كرد آن شتر در سير. و اتا الرجل: عطا كرد آن مرد. و اتوته اتوا و اتاوة: پاره دادم او را و باج دادم او را. و اتت النخلة و الشجرة اتوا و اتاء: برآمد بار آن نخل و بار آن درخت و ظاهر شد صلاح آن. و بسيار گرديد بار آن.

اتو

( otu ) ا. پ. - مأخوذ از هندى - دست افزارى آهنين و يا برنجين كه در ميان آن آتش ريزند تا گرم شود و جامه را بدان صاف كنند.

و اتو كشيدن ف م.: استعمال اتو بروى