که اهالی اروپا، وقتی عرصه برش تنگ شد و دیگر نتوانست در زاد و بوم خود بماند، اجباراً میرود و داوطلب «لژیون» میشود. البتّه اگر نرود کارمند فلان کمپانی طلا و عاج و الماس نشود و در جنگلهای افریقا.(مراجعه کنید به «سفر آخر شب» به قلم لویی فردینان سلین، نویسندهی معاصر و فقید فرانسوی)[۱] به این طریق بندر عبّاس بلژیکیها، کنگو بوده است و جزیرهی قشم فرانسویها، الجزایر یا جیبوتی و ماداگاسکار و مال ایتالیاییها، سومالی و لیبی، و مال پرتقالیها، آنگولا و موزامبیک. و مال هلندیها(بویرهایی که مسلّط بر افریقای جنوبیاند و در اصل هلندی بودهاند) افریقای جنوبی یا اندونزی و این لژیون مگر چیست؟ چیزی شبیه عساکر مزدور عهود باستان(Mercenaire). و کارش سرکوبی آزادی در هرجا که لازم باشد، خدمت به کمپانیهای نفت و طلا در هرجا که زبان اهالی دراز شده باشد و چاقوکشی موتوریزه(!) به نفع هر قلدری که پول بیشتر بدهد. از اسپانیا گرفته در ۱۹۳۶ تا الجزایر و کنگو و آنگولا و همین اواخر، همهی صحنههای ترکتازی همین نوع حضرات بوده است و همه، زیر چکمهی این قالتاقهای فرنگی خونین و مالین شدهاند و آن وقت مسأله تنها این نیست که اروپا همراه صدور ماشین، قّدارهبند هم صادر میکند[۲]، بلکه مهمتر این است که به قیمت سلب آزادی از
برگه:Gharbzadegi.pdf/۱۶۷
این برگ همسنجی شدهاست.
کمی هم از ماشینزدگی ۱۶۵
