(تارونیه) و (شاردن)...»[۱]
اکنون بگذارید یک بار دیگر قلم را به ابن خلدون بدهم تا «... از بیگانگان هرگز ننالم و الخ...» این حضرت، دربارهی شخص تیمور میگوید: «برخی او را عارف مشرب میدانند و برخی دیگر رافضیاش میدانند. زیرا که دیدهاند برای افراد خاندان علی برتری قایل است...[۲]» میبینید که زمزمه، بسی پیش از صفویان آغاز شده است و آنوقت مگر این تیمور «رافضی» چه کرد؟ یکبار دیگر دنیای اسلام را چنان کوبید که نه از تاکشان ماند و نه از تاکنشین. اگر هلاکوی مغول در ۶۵۷ هجری، خلیفهی عبّاسی بغداد را به ترس از لرزش زمین و آسمان و غضب الهی لای نمد مالید تا خفه شد، این گردن کلفت ثانی، یعنی تیمور، بایزید ایلودوروم(=برق) را که آخرین سلجوقیان ترکیه بود، در قفس کرد و به عنوان خوشرقصی، برای نامسلمانان مسیحی همچون ببری به تماشایش گذاشت و پس از این وقایع بود که دنیای ملوک طوایف قرن هشتم هجری، چنان در وحشت و خرابی و درماندگی یک دست شد که صفویان برای بیعت گرفتن، میتوانستند حتّی به کشتار نیازی نداشتهباشند.
غرض از این همه موشکافی، آه و اسف بر گذشته نیست، یا تفاخر به منم آنکه رستم یلی بود یا نبود در سیستان. غرض این است تا بدانیم که کِرم