اینکه پیشوای روحانی طرفدار «مشروطه» در نهضت مشروطیّت بالای دار رفت، خود نشانهای از این عقبنشینی بود. و من با دکتر «تندرکیا» موافقم که نوشت: «شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» – که خود در اوایل امر مدافعش بود – بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود.[۱]» و من میافزایم، و به عنوان مدافع کلّیّت تشیّع اسلامی. به همین علّت بود که در کشتن آن شهید، همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای فکری روشنفکران غربزدهی ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دمکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار، همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش، بر بام سرای مملکت افراشته شد.
و اکنون در لوای این پرچم، ما شبیه به قومی از خود بیگانهایم. در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعاتمان و خطرناکتر از همه در فرهنگمان. فرنگی مآب، میپروریم و فرنگی مآب، راه حلّ هر مشکلی را میجوییم.[۲]
- ↑ نقل به مفهوم از شرح حال شیخ شهید نوری، به قلم دکتر تندرکیا، در مقدّمهی آخرین «شاهین»، چاپ تهران، سال ۱۳۳۵، صفحهی ۲۱ تا ۳۱۹.
- ↑ مراجعه کنید به «تسخیر تمدّن فرنگی» از سیّد فخرالدین شادمان، چاپ تهران، ۱۳۳۶. که بر من فضل سبق دارد و سالها پیش از این اوراق در جست و جوی علاق «فکلی مآبی» برآمده و آموزش جدّی زبان مادری را پیشنهاد کرده و ترجمهی آثار فلسفی و علمی و ادبی غرب را. و گرچه خوب متوجّه درد شده است، امّا نسخهی