که نه از تقدیر چیزی میفهمد و نه به خاطر گوسفند قربانی هر ماههی او، ترمزش زودتر میجنبد،یا موتورش کندتر میگردد. این است که وقتی قربانی هر ماههاش فایدهای نبخشید و هی تصادف کرد، یکهو طاقتش تمام میشود و میزند زیر همه چیز و جانی از آب درمیآید، یا هُرهُری، یا نان به نرخ روز خور.
یک تضادّ دیگر: از واجبات غربزدگی یا مستلزمات آن، آزادی دادن به زنان است. ظاهراً لابد احساس کرده بودیم که به قدرت این ۵۰ درصد نیروی انسانی مملکت، نیازمندیم که گفتیم آب و جارو کنند و راهبندها را بردارند، تا قافلهی نسوان برسد! امّا چهجور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسایل، حقّ زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک، حجاب را از سرشان برداریم و درِ عدّهای از مدارس را به رویشان باز کنیم و بعد؟ دیگر هیچ. همین بسشان است. قضاوت که از زن برنمیآید – شهادت هم که نمیتواند بدهد – رأی و نمایندگی مجلس هم که مدّتهاست مفتضح شده است و حتّی مردها را در آن حقّی نیست و اصلاً رأیی نیست. طلاق هم که بسته به رأی مرد است. «الرّجال قوّامون علی النساء» را هم که چه خوب تفسیر میکنیم! پس در حقیقت چه کردهایم؟ به زن تنها اجازهی تظاهر در اجتماع را دادهایم. فقط تظاهر. یعنی خودنمایی. یعنی زن را که حافظ سنّت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیدیم، به کوچه آوردهایم. به خودنمایی و بی بند و باری واداشتهایم. که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری، وظیفهای مسؤلیّتی در اجتماع، شخصیّتی؟! ابداً؛ یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این