برگه:GheseHayeBehrang.pdf/۲۸۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۴ ساعت در ... ● ۲۸۹
 

دیگر جای ایستادن نبود. خودم را از دست آژان خلاص کردم و پا به دو گذاشتم که بیشتر از این دیر نکنم.

وقتی پیش پدرم رسیدم، خیابان‌ها همه ساکت و خلوت بود. تک و توکی تاکسی می‌آمد رد می‌شد. پدرم روی چرخ دستیش خوابیده‌بود به طوری که اگر می‌خواستم من هم روی چرخ بخوابم، مجبور بودم او را بیدار کنم که پاهایش را کنار بکشد و جا بدهد. غیر از چرخ‌دستی ما چرخ‌های دیگری هم لب جو یا کنار دیوار بودند که کسانی رویشان خوابیده‌بودند. چند نفری هم کنار دیوار همینجوری روی زمین به خواب رفته‌بودند. اینجا چهارراهی بود و یکی از همشهری‌های ما در همین جا دکه‌ی یخفروشی داشت. سرپا خوابم می‌گرفت. پای چرخ دستیمان افتادم خوابیدم.

✵✵✵

جرینگ!.. جرینگ!.. جرینگ!..

- آهای لطیف کجایی؟ لطیف چرا جواب نمی‌دهی؟ چرا نمی‌آیی برویم بگردیم.

جرینگ!.. جرینگ!.. جرینگ!..

- لطیف جان، صدایم را می‌شنوی؟ من شترم. آمدم برویم بگردیم د بیا سوار شو برویم.

شتر که زیر ایوان رسید من از رختخوابم درآمدم و از آن بالا پریدم