این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
اولدوز و کلاغها ● ۷۷
بزرگ گفت: زن بابا «ننهکلاغه» را کشت، «آقاکلاغه» را ناکام کرد، اما یاشار و اولدوز آنها را فراموش نکردند. پس، زنده باد بچههایی که هرگز دوستان ناکام و شهید خود را فراموش نمیکنند!
کلاغها بلندبلند قارقار کردند. اولدوز و یاشار دست زدند و هورا کشیدند.
✺ | سر آن کوهها |
✺ | شهر کلاغها |
✺ | کلاغهای کوهنشین |
از دور کوههای بلندی دیده شد. ننهبزرگ پایین آمد و گفت: سر آن کوهها، شهر کلاغهاست. تعجب نکنید که چرا ما رفتهایم سر کوه منزل کردهایم. کلاغها گوناگون هستند.
تمام شد در آخیرجان، جلیل قهوهخاناسی. پاییز ۴۴ |