این برگ همسنجی شدهاست.
۴۴
گلستان سعدی
ملک گفت هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را شاید. گفت: ای ملک، نشان مرد خردمند کافی آنست که بچنین کارها تن ندهد.
همای بر همه مرغان از آنشرف دارد | که استخوان خورد و جانور نیازارد |
سیاهگوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد و گفت: تا فضله صیدش میخورم و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم. گفتندش اکنون که به ظل حمایتش در آمدی و به شکر نعمتش اعتراف نمودی چرا نزدیکتر نیائی؟ تا به حلقهٔ خاصانت در آورد و از بندگان مخلصت شمارد. گفت: از بطش او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد | بیک دم کاندرو افتد بسوزد |
افتد که: ندیم حضرت سلطان زر بیابد و باشد که سر برود. و حکما گفتهاند: از تلون طبع پادشاهان بر حذر باید بود که وقتی بسلامی برنجند و گاهی بدشنامی خلعت دهند و گفتهاند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمانست و عیب حکیمان