برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۱۳۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۲۹
فرانتس کافکا

سابق، من در برابر تو سر تعظیم فرود میآورم.» چنین است نقشهٔ من. آیا مایلید در اجرای آن به من کمک کنید؟ البته که مایلید، بعلاوه شما بایستی هم به من کمک کنید.» افسر که به دشواری نفس میکشید بازوهای سیاح را گرفته خیره خیره بصورتش نگاه میکرد. و جملهٔ آخر حرفش را آنقدر گفت که دقت سرباز و محکوم بسوی آنها جلب شد. آنها نمیتوانستند چیزی بفهمند با وجود این از خوردن دست کشیدند و در حالیکه شوربا را میجویدند به سیاح مینگریستند.

سیاح اول در بارهٔ پاسخی که میخواست بدهد تردیدی نداشت. تجربه‌اش در زندگی خیلی بیشتر از آن بود که در اینجا دو دلی بتواند در او راه یابد. در حقیقت او شخصی غیر رسمی بود و هراسی نداشت. اینک با دیدن منظرهٔ سرباز و محکوم لحظه‌ای دو دلی به او دست داده بود. بالاخره همانطوریکه میبایست گفته باشد گفت: «نه». پلکهای افسر تند بهم زده شد ولی نگاهش یک آن از سیاح برنگشت. سیاح پرسید: «آیا مایلید