بکند: در تمام نوشتههایش موضوع شکست و ناکامی را پرورانیده و مانند پیامبری آنرا به اشکال گوناگون تأیید کرده است. زیرا کافکا آزمایشی را دنبال میکرده و در نوشتههایش گزارش دقیق این آزمایش را میکند. چنانکه خودش نوشته: «از لحاظ تنبلی و بدخواهی و ناشیگری نیست که در هر چیز چه در زندگی خانوادگی، دوستی، زناشوئی، شغل و ادبیات با شکست و یا غیر شکست روبرو میشوم. بلکه بعلت نداشتن زمین و هوا و قانون است. وظیفهٔ من ایجاد اینهاست... این وظیفهٔ اساسی من بشمار میرود.» در اینصورت پیداست که نقشهای را دنبال میکرده است. قهرمانانش مانند خود او در دنیای ناسازگاری زندگی میکند که پر از خطر و کابوس است و وضع خود را درین دنیای پوچ تجزیه مینمایند و به نتیجهٔ وحشتناکی میرسند که بنبست است و راه گریز ندارد.
نکتهٔ دیگر اینکه میتوان «دادخواست» و «مسخ» را ازین نظر تعبیر کرد که شرح احساسات ناخوشی است که درد خود را بیدرمان میبیند و میداند که محکوم بمرگ است و اطرافیانش از او میپرهیزند، اما این دو اثر را پیش از بروز ناخوشی سل نوشته است. ماکس برود نمیدانسته و یا نمیگوید که کافکا علائم این بیماری را قبلا در خودش حس کرده بوده است.
مطلبی که در اولین وهله طرف توجه کافکا قرار گرفته راز جسم است. از اینکه انسان جسمانی است شگفت کودکانهای مینماید و مینویسد: «محدود بودن کالبد انسانی هراسناک است.»