برگه:GrouhMahkoominKafka.pdf/۵۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۵۷
صادق هدایت

نیازمندیم و چشم براهیم، انتظار دردناکی است مثل اینست که کابوس میبینیم، یک لحظه پیش از بیداری است – اما تا آخر بیدار نمیشویم. محکومیم که در جلو پوچ قرار بگیریم و هرج و مرج زندگی را بکاویم. ناگهان پی میبریم که کافکا همین را میخواسته است.

زندگی تاریکی میباشد که البته مربوط به تاریکی تولد و تمایلات جنسی و تاریکی آفرینش نمیشود. اما شب قطعی و مرگ است. کافکا تا سرحد دیوانگی در بیخویشی[۱] فرو رفته و محکومیت ابدی و نبودن فریاد رس را دریافته است. او میگوید که انسان بکلهٔ خود فشار میآورد، راه رستگاری وجود ندارد. تاکنون احساس خفقان با اینهمه نیرو بیان نشده بود چنانکه در کتابهای آنقدر روشن و مؤدب شرح داده شده است. هنر او برای پرده دری راز تاریکی وجود میباشد و آنچه آشکار میکند آزادی نیست بلکه احتیاج نومیدانه‌ای است. گوئی در دیار بی‌نام و نشان خیلی دورتر از دیگران گشت و گذار کرده و چیزی که با خود سوغات آورده جبر مکانیکی میباشد که هر هنرمندی از آن گریزان است.

محیط کابوس‌انگیز کتابهای کافکا یکجور دلهره به خواننده میدهد، بخصوص که گاهی موضوعهایش این دلهره را برمیانگیزد. در یکجا آدم تبدیل به حشره میشود. جای دیگر غرق شدن پسر بفرمان پدر. احساسی که در همه جا از بی‌پایانی فضا و ناسازگاری دنیا به


  1. مراد ناهشیاری و حالت Inconscience میباشد. چنانکه شیخ عطار گفته: مگر معشوق طوسی گرمگاهی، چو بیخویشی برون میشد براهی.