نوشته بود و عدم محض را آرزو میکرده بدون کوچکترین روزنهٔ امید در دنیای پس از مرگ.
*
خوانندهٔ کافکا حس میکند در افترائی شرکت کرده که میتوانست از آن بپرهیزد و میکوشد پیش خود تعبیرهای گوناگون بکند، در حالیکه میداند این کوشش فریبنده است. ناچار خواننده هم به خودش دروغ میگوید و هم نمیگوید، این وحشت وابسته به هنر کافکاست و گاهی ژرفتر از دلهرهای است که از پروراندن موضوعهایش به انسان دست میدهد.
چگونه این دنیائی که پیوسته گریزنده و لغزنده است در نظرمان مجسم کنیم؟ نه برای اینکه به مفهوم آن پی نمیبریم بلکه برعکس برای اینکه مفهوم آن بیش از انتظار ماست، تفسیر کنندگان در این مورد عقاید گوناگون اظهار میدارند ولیکن مخالفت اساسی با یکدیگر ندارند؛ پوچی دنیا، خرد شدن انسان زیر نیروهای بیپایان، نبودن هیچگونه منظور و مقصود، آرزوی اینکه در دنیا جائی برای خود باز بکند، ناسازگاری با دنیا، امید به خدا، نفی خدا، ناامیدی و دلهره، آیا راجع به که گفتگو میکنند؟ برای دستهای کافکا یکنفر متفکر مذهبی است که هواخواه مطلق میباشد. برای گروه دیگر بشردوستی است که در دنیای پرآشوبی زندگی میکند. بعقیدهٔ برود کافکا راههائی بسوی خدا پیدا کرده است، دیگری گمان میکند که کافکا سرچشمهٔ الهامات خود را از بیدینی گرفته است و غیره...