قبول اینمعنی نمود بخدمت قباد شهریار رفته بعزت قباد تاجر فرمود القصه روز دیگر خواجه ارقش و خواجهٔ تاجر متوجه قباد شهریار گردیدند تحفههای او را که مشتمل بر اجناس گرانمایه و جواهر قیمتی که بود گذرانید قباد شهریار خواجهٔ تاجر را حرمت داشت در تلطف او افزود ویرا بجائی نکو داده به تبرکی نباتی عنایت فرمود و پیر خارکش چون هرگز چشم بر صحبت پادشاهانه نهانداخته بود و آداب صحبت بزرگان نشناخته ازان نباتها را یکیک در دهن انداخت تا همه را بخورد اهل مجلس آن را میدیدند و نگاه میکردند چون پیر از مجلس بیرون آمد و بخدمت دلارام آمد از چگونگی گذشتن صحبت و لطف قباد شهریار پرسید بر آنچه گذشته بود صورت مجلس را نقل نمود دلارام بخندید و گفت ای بابا قباد شهریار نباتی که بشما لطف کرده بود خوردن آن تمام در مجلس لایق نبود پیر گفت چه بایستی کرد گفت چون پادشاه اینطور لطفی کند در گوشه دستار آنرا جائی میباید داد قباد خدمت کرد و گفت منبعد چنین کنم چون بار دیگر قباد بخدمت قباد شهریار رسید
برگه:Hamzanama.pdf/۱۷
این برگ نمونهخوانی نشده است.