برگه:Hamzanama.pdf/۱۹

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

برین بگذشت. عمارات دلارم بطراز خانه قباد شهریار طرح انداخته بود باتمام رسید دلارام پیر را گفت که ای بابا داعیه چنان است که پادشاه را بمهمانی بخانه خود آوریم پیر گفت بکدام وسیله درین فهم شروع توان کرد بچه‌ گونه این مدعا بعرض پادشاه توان رسانید گفت برو با تحفه و دینار خواجه ارقش را به این عرض کن که هفتاد سال از عمر من گذشته و الات بزرگ و مهملات کوچک مال و نعمت بسیار ارزانی داشته است وارثی ندارم چنان در دل گذشته و در خاطر متمکن گشته که احوال خود را بمقام پیشکش پادشاه نمایم بشرط انکه لطف نموده پیر غلام خود را بنوازد و در خانه بنده را بشرف قدم مشرف سازند تا موجب افتخار و سبب اعتباراتی بیمقدار شده نام نیکو یادگار بماند.

  همه کاری چنان ناموس نام است واگر نه نیم نان روزی تمام است  

پیر قبول کرد و بار دیگر بخدمت خواجهٔ ارقش رفت و بعد از گذرانیدن تحفه اجناس خود معروض داشت خواجهٔ ارقش قبول اینمعنی نموده بخدمت قباد شهریار رفت