این برگ نمونهخوانی نشده است.
و ایشانرا در نقب درآورد چون ارقش زیرزمین آن گنج را بدید که در روی زمین کسی را روزی نکردهاند متعجب شد و طمعش در حرکت آمد با خود گفت که چنان کنم که مفت بدست آید و رایگان از دست دادن خلاف عقل است و اگر این دو کس چون گواهانند مبادا که موچب رسوایی شود پس آن بدبخت بیباک باتفاق غلام چالاک بخت حمال سیاهبخت را بربست و بفرمود که ای غلام سر او را از تن جدا کن چون بخت حمال دید که تعبیر معّبر بظهور رسید فریاد برآورد که ای ارقش من بتو بدی نکردهام بلک کمال دوستی بجا آوردهام
تو دوست بدان و دشمن خود گیر مرا | کس دوست خویشن چنین زاد کشد |
هر چند فریاد برآورد فریاد او بجایی نرسید و جوابی که موجب خلاصی شود نشنید اخرالامر رضا بقضا داده گفت امیدوارم که کسی با بی بِیِکسان داد مرا از تو بستاند و مکافات آنچه بمن غریب میکنی بزودی بتو رساند ای ارقش چون مرا