برگه:Hamzanama.pdf/۳۴

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بشب رسانیدی تا آنکه وضع حمل او به نزدیک رسیده و بواسطه درد کشیدن جهان در نظرش سیاه و تاریک گردید هر چنده بهمسایه‌گان عجز و زاری کرد و اضطراب و بیقراری نموده که از برای خدا با من یاری کنید و ساعتی طریقه دوستداری بجا آرید که رنجور و غریبم و از بخت بی‌نصیبم هیچکس بر وی روی از مرحمت بر روی نگشود.

  بگریه هر کرا در پا فشاری بخنده بر سر او پا نهادی  

و گفتند یکه قابل عذاب جفائیم که دایه‌گی زن بخت حمال نمائیم آری هر کرا روزگار ازو برگشته است تازی بزیر او خر کشت چون آن عاجزه از همه مایوس گشت در خانه بنشست و در خانه بربست دل بخدای ببست که شخصی در زد و گفت چه کسی آن شخص گفت که از پیش بخت حمال آمده‌ام و مبلغ یک هزار درهم بجهت تو آورده‌ام در باز کن که مبلغ را بتو سپارم و قبض وصول گرفته رو براه آورم