برگه:Hamzanama.pdf/۳۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

به بذرجمهر داد خواجه کتاب را دست کرده در خانه آمد مطالعه کردن گرفت چون در کیفیت قباد شهریار و ارقش وزیر بخت حمال رسید دانست که او را ارقش وزیر کشته است آهسته بر مادر آمد گفت ای مادر پدرم را چه شد مادر گفت ای فرزند در آنوقت که تو در شکم بودی پدر تو سفر کرده بود تا به این غایت هیچ کیفیت او معلوم نیست که چه شده بعده پرسید که ارقش وزیر کجاست مادرش گفت ای فرزند ارقش زنده است و دوست پدر تو بود چون خواجه بذرجمهر تمام کیفیت پرسید خاموش ماند هیچ تکرار نکرد هر روز در مطالعه کردن کتاب جاماس‌ننامه مشغول بودی و خدمت مادر میکردی روزی مادر گفت ای فرزند مال که پدر تو داده رفته بود در تصرف شد اکنون از جهت علوفه چه باید کرد خواجه گفت خاطر جمعدار خدایتعالی خواهد رسانید و از خانه بیرون آمد و در بازار برفت در دوکان‌ها نظر فرود برد پیش خبازی رفت و زبان برگشاد که ای خواجه