برگه:Hamzanama.pdf/۴۲

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

زاده مرا بمراد من چگونه خواهی رساند خواجه کفت که اکر تو مر نکشی از امروز تا روز چهلم معشوق تو در کنار تو رسانم حبشی گفت وزیر از من جکر تو سیخ کرده طلبیده ست او را چه جواب کویم خواجه بذرجمهر گفت در بازار برو و یک عورت کوسفند برای فروختن آورده‌ست آن کوسفند بخر و بیار و جگر او سیخ کرده بر وزیر ببر حبشی گفت میان جکر آدمی و جگر کوسفند مزه علا حده است خواجه گفت آن کوسفند به شیر آدمی پرورده است حبشی گفت چگونه خواجه گفت آن عورت را یک دختر و یک کوسفند بود هر دو بچه آورده بودند دختر را فرزند مرد و کوسفند را مادر مرد دختر نسبت کوسفند بچه را شیر دادن گرفت چندانکه بزرک شد چون آن عورت بعذر خرج داشت آن کوسفند را فروختن آورده است تعجیل برد و گوسفد بخر بیار که بجگر آدمی یک بود و یک مَرده دارد حبشی بکفته خواجه بذرجمهر در بازار رفت و آن کوسفند را خرید نموده آورد ذبح کرده جگر او سیخ نموده پیش وزیر برد ارقش آن سیخ را بخوشی تمام بخورد