برگه:Hamzanama.pdf/۴۳

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و در دل بیغم شد همدزان شب باد شهریار خوابی دید و آنرا فراموش کرد چون صبح شد شاه بر تخت بنشس وزرای و ندما نرا و مسکینانرا و فربه زن را طلب نمود گفت تعجیل بکوید که در شب چه خوابی دیده‌ام ایشان کفتند پادشه خواب خود بکوید تا مایان تعبیر آن بکویم و لیکن ما چه دانم که پادشاه چه خواب دیده است قباد شهریار کفت ای ارقش تو بر سر جمله وزرای و ندما و حکما بالا هستی و مواجب از همه بیشتر داری اگر جواب مرا نکویی بعظت لات بزرگ بر دار کشم ارقش درمانده شد و در دل کذرانید که اکر کودک زنده بودی بی‌شبه اینخواب بکفتی پس از پادشاه دو روز مهلت خواست در خانه آمد و آن حبشی را طلبید کفت آن پسر را چه کرد حبشی کفت باشارت پادشاه او را ته تیغ کردانیده وزیر کفت کجا کشتهٔ بمن بنمای حبشی از جواب او فروماند و بضرورت خواجه بذرجمهر را زند پیش وزیر آورد وزیر چون خواجه را بدید از جای خود برخواست و خواجه را در کنار کرفت