این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

خنک در خنک و اینحال نتیجه او بظهور رسیده دلارام گفت که مرا بخاطر رسیده که کدبانو در خانه نداشته ملک برآشفت فرمود که مگر این آسایش سلطنت که مراست بدولت تست که در خانهٔ منی من ترا باین پیر خارکش بخشیدم تا او را بدولت رسانی دلارام چون دانست که آن سخن خوب واقع نشد هر چند در اصلاح بکوشید مفید نیفتاد

  چون دید یکه زیبا نیامد سخن باصلاح بیهوده کوشش مکن  

پس دلارام رضا بقضا داد و ملک نقد عینه و زر بینه که در سپد بر او بود و دست او را بدست خارکش سپرد و بازگشت اما چون دلارام همراه خارکش شد پیر گفت ای نازنین مرا در خانه پیرزنی بدروی و ستیزه خوئی هست چون ترا ببیند ناخوشی خواهد کرد و بر تو زجر و خواری نماید دلارام گفت تو پدر منی و او مادر من و فرزندان شما برادر و خواهر من خدمن شما را بجان قبول دارم و اگر بانی خدمت لایق نباشم از بی‌طالعی من باشد. پیر را دل بر دلارام بسوخت و دست او را بگرفت و بخانه برد و بر زال خود سپرد و گفت این دختر را بفرزندی قبول کرده‌ام که خدمت خانه