این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و احوال باز پرسید دلارام بعد از گفتن حال و نمودن احوال آن لعل را از موی باز کرد و گفت ای خواجه مالوف تواند بود که در آن کوشی که این لعل را که جهت امروز نگاه داشته بودم بفروشی خواجه مالوف خدمت کرد و گفت که این لعل گران قیمت ست امروز کسی این را نتواند خرید اگر مصلحت باشد این را نگاه دارم و مبلغی یک لک تنکه رز سرخ بهر که گویند بسپارم دلارام قبول کرد و قرار داد که خواجه از کر لعل را نگاه داد و پیر خارکش را بخانه برده مبلغ یک لک تنکه رز سرخ بدهد اما چون خواجه مالوف زرگر قباد خارکش را بخانه برد مبلغ مذکور که از دلارام قبول نموده بر قباد شمرده داد قباد خارکش آن زر را گرفته از روی خوشحالی تمام بخدمت دلارام آورد چون آنمبلغ را قباد و زن و فرزندان او هرگز یکدرم ندیده بودند بمجرد دیدن آن زر از دل و جان محب و مخلص دلارام گردیدند روز دیگر دلارام پیر را طلبیده گفت که این مبلغ بیار و در نخاس ببر و بیست غلام زیبا و بیست الاغ توانا