این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

خریده بیار هر چه مصلحت را شید چنان کرده آید پیر روی بباز نخاس کرد بموجب فرمودهٔ دلارام غلامان و الاغان خرید بخدمت دلارام آورد دلارام گفت ای بابای من خدمت به پیری در تو اثر کرده و محنت شیب روی بتو آورده ترا تاب محنت نیست و از ترود حاصلی بجز از مشقت. این غلامان و الاغان را در دامن کوه که جنگل بسیار باشد مقرر نمائی و در آن موضع هموارده عظم تفحص فرمائی تا در ایام که تابستان ست هیزم جمع سازند و در مغازه اندازند که چون زمستان شود هیزم قدری یابد دران کوشیده که این هیزم‌ها را بشهر آورده به بهائی تمام فروشند. القصه پیر با بیست غلام و بیست الاغ در هیزم‌کشی مشغول شد و در دامن کوه مغازه پیدا ساخته تا دو سه ماه هیزم آنجا انداختند تا آن مغازه پر شد پیر خارکش پیش دلارام آمد و گفت ای دختر آن مغازه که هیزم می‌افکندم جای جمع کردن هیزم نمانده دلارام دانست که پیر از هیزم