برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۲۱۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۲۰۹–

سیمیاس گفت بیان واقع همین است. سقراط گفت مگر نه آن زمان نفس فیلسوف تن را ناچیز میشمارد و از او میگریزد و میخواهد تنها با شاهد مقصود در خلوت باشد؟ سیمیاس گفت چنین مینماید. گفت اکنون چه باید بگوئیم مثلا دربارهٔ داد و نیکی و زیبائی آیا هرگز این چیزها را بچشم دیدهٔ؟ جواب داد هرگز. پرسید آیا هیچ حسی از حواس جسمانی هست که این نوع امور مانند بزرگی و تندرستی و قوت مختصر حقیقت هر چیز را بآن حس دریافته باشی؟ آیا حقیقت را بواسطهٔ تن میتوان شناخت؟ آیا مسلم نیست که هر کس بتواند برای درک مطالب بیشتر بقوهٔ فکر و عقل رجوع نماید بهتر بمقصود میرسد؟ گفت مسلم است. گفت هر کس تنها بقوهٔ فکر مطالب را بنظر گیرد و اندیشهٔ خود را مبتنی به بینائی نکند و تعقل خویش را متکی بهیچیک از حواس جسمانی ننماید و نیز آنکس که خرد را آمیخته نساخته کوشش کند که ذات صرف و حقیقت اشیاء را بی وساطت چشم و گوش و بی مباشرت تن که نفس را از تجرد و دریافت حقیقت باز میدارد دریابد ای سیمیاس آیا غیر از این کس که وصف کردم کسی بر شناخت حقیقت اشیاء توانا میتواند باشد؟ سیمیاس گفت نه ای سقراط حق با تست درست میگوئی.

سقراط گفت پس چون این اصل را پذیرفتیم نتیجه چنین می‌شود که فلاسفهٔ حقیقی باید بیندیشند و بگویند «خرد در دنبال‌کردن مطالب خود یک راه بیشتر ندارد و ما تا دچار تن هستیم و نفس ما گرفتار فساد جسمانی است آنچه آرزوی ماست یعنی درک حقیقت برای ما دست نمی‌دهد زیرا که تن برای ضروریات زندگی هزارگونه عوارض برای ما پیش میآورد و نیز بیماریها روی میدهد و این جمله در تاخت و تازی که برای دریافت حقیقت میکنیم پابند ما میشود. از این گذشته میلها و شهوات و بیم‌ها و هزارگونه تخیلات و انواع سفاهتها برای ما تولید